خاطره

سلام دوست جونا  ببخشید پست قبل رو اینقدر با خشانت نوشتم می دونین یکی از خصوصیات منفی من اینه که خیلی راحت از کنار اشتباهات دیگران می گذرم و همینه که باعث میشه طرف متوجه اشتباهش نشه و به روندش ادامه بده تا جایی که مستقیم بره رو اعصابم اونوقته که دیگه نمی تونم خودم رو کنترل کنم و خون جلو چشمام رو می گیره. خب دلم می خواد تا جایی که می تونم گذشت کنم ولی چه فایده که این واژه برای هر کسی معنا نداره به هر حال الان خدا رو شکر هممون آرامش گرفتیم تا دفعه بعدی که دوباره یه آدم نفهم به پستمون بخوره ( قبول دارم خودمون هم مقصر بودیم ) 

دوتا خاطره ی جالب دارم که امروز می خوام واستون تعریف کنم:

۱ـ استادمون می گفت چند سال پیش برای درس تشریح شدیدا با کمبود استخوان مواجه شده بودیم تا جایی که خود استادمون به بچه ها پیشنهاد می کنه هر کی بتونه یه مقدار استخوون انسان برا دانشگاه بیاره نمره خوبی پیش من و بقیه اساتید داره . فکر می کنین دانشجوهای همیشه در صحنه که هلاک ۲۵ صدم نمره هستن وقتی با پیشنهاد چند نمره مواجه بشن چی کار می کنن؟ دقیقا درست حدس زدید حاضرن زنده زنده آدم بکشن و استخووناش رو با دست بکنن و به دانشگاه اهدا کنن ولی ظاهرا پسرهای اون کلاس خیلی رقیق القلب بودن و گزینه آدم کشی رو کنار می زارن و می رن سراغ گزینه بعدی .چند تا از پسرها قبل غروب می رن تو یکی از قبرستون های قدیمی شهر و شب که می شه می رن سراغ قبرها و شروع می کنن به کندن  و ظاهرا داشتن به نتایج مطلوبی هم می رسیدن تا اینکه پیرمردی که مسئول قبرستون بوده اینا رو می بینه و به پلیس زنگ می زنه و دیگه کار می کشه به حبس موقت و ....هر چی این بدبخت ها هم کارت دانشجویی شون رو نشون می دن که والا ما به خاطر بی استخوونی دانشگامون به این راه کشیده شدیم و هدفی جز ارتقای سطح مواد و مصالح دانشگامون نداشتیم و... افاقه نمی کنه تا رئیس دانشگامون شخصا وارد عمل می شه و می گه مشکل از ما بوده نه از دانشجوهای محترم و خلاصه با دوندگی رئیس دانشگاه و اساتید عزیز این جوانان غیور به صحنه علم و دانش برمی گردن ( حالا تو یه قبرستون قدیمی چقدر بیل زدن تا به یه استخوون تجزیه نشده برسن خدا می دونه )

۲ـ ترم آخری که ساسا دانشجو بود یه روز صبح ساعت ۷:۳۰ کلاس داشته و شب قبلش هم خیلی دیر وقت می خوابه و به زور ساعت ۶:۳۰ بیدار می شه راه می افته فکر کنین یکی دچار کمبود خواب باشه بعد صبح خروس خون هم به زور بیدار شه چه قیافه ای پیدا می کنه خلاصه می گفت هنوز به میدون اصلی نرسیده بودم که دیدم یه آقایی پشت سر هم داره می گه ببخشید خانوم ! ساسا : بله ( می تونم تصور کنم چطور بله رو گفته اصولا ساسا آدم جدی و با جذبه ایه وای به اون وقتی که بی خوابی هم کشیده باشه و دیگه اعصاب خط خطیطش هم شروع به فعالیت های مادون قرمز می کنن ) آقاهه ( با لهجه غلیظ ترکی بخونین ) : ااااا.....ب... ببخشید من اصلا قصد مزاحمت ندارم فقط گاهی شما رو تو این مسیر می بینم الان می تونم باهاتون چند لحظه صحبت خصوصی داشته باشم . ساسا : نخیر نمی تونید . آقاهه : ولی باور کنید قصد خیر دارم . ساسا : برو آقا خدا روزیت رو یه جای دیگه حواله کنه . آقاهه : من می خوام روزیم پیش شما حواله بشه . ساسا ( با ولوم بالا ) : واقعا متاسفم . بعد هم راه می افته سمت ایستگاه ماشین های سواری که اول صبح پر از دانشجوها و کارمنداست وسطای صف وایساده بوده که یه مرد میانسال معقولی می یاد جلو اونهمه آدم می گه : ببخشید خانوم من مدت هاست برای برادرم که قصد ازدواج داره دنبال یه دختر خانوم باشخصیت می گردم از اون دور می اومدم شما رو دیدم و به نظرم رسید از هر نظر برای برادرم مناسبید می تونم شماره ی منزلتون رو داشته باشم تا با خانوادتون صحبت کنم ؟ساسا : من ازدواج کردم آقای محترم (چه دروغیییییییییی) مرده : ببخشید خانوم واقعا شرمنده ام . ساسا : خواهش می کنم . حالا داشته باشید یه صف عریض و طویل برگشتن و به ساسا نگاه می کنن . طفلکی مردی که کنارش ایستاده بوده داشته از خنده منفجر می شده این یکی کناریش هم یه دختر جوون بوده که بلند بلند می زنه زیر خنده و به ساسا می گه : حالا یه شماره الکی می دادی بره سرکار اساسی . ساسا هم که دهنش از زور حرص بسته شده بوده یه لبخند خشنی به دختره می زنه و دختره ی بیچاره در جا نیشش بسته می شه بعدش هم دیر می رسه دانشگاه و دم در کلاسشون استادش یه نگاه استادی به ساعتش می ندازه یعنی این چه وقته کلاس اومدنه ؟ ساسا : استاد اگه رام نمی دین برم تو حیاط بشینم .استاد : نخیر حالا که تا اینجا قدم رنجه فرمودید بفرمایید و کلاس رو با تمرین هایی که حل کردید مزین کنید . ساسا هم می شینه و واسه دوستاش تعریف می کنه اول صبحی با چه عتیقه هایی روبرو شده . دوستاش هم شروع می کنن به دست انداختن و هر و کر که یکی از دوستاش برمی گرده می گه : ساسا جون حرص نخور قربونت خوشگلی و هزار دردسر دیگه . 

سو استفاده گر

سلام . مغزم داره منفجر می شه واقعا عجب دوره و زمونه ای شده انگار روز به روز داره بدتر می شه انگار نسل به نسل دارن بیشتر از اصول اخلاقی فاصله می گیرن انگار اگه کسی خوب باشه نمی گن لطف کرده و از محبتش بوده می گن چه آدم نفهمی گیر آوردم که اینقدر ازش سواری گرفتم انگار تمام مفاهیم زندگی دارن معنی خودشون رو از دست می دن .

دختر همسایه روبرویی مون کلاس دوم دبیرستانه . آخرای بهار بود که یه شب صدای هوار کشیدن باباش تمام کوچه رو پر کرد و اونقدر بلند بود که منی که اونموقع داشتم واسه کنکور می خوندم و هیچ چیز و هیچکس برام مهم نبود اومدم توی بالکن ببینم چه خبره . چقدر دلم سوخت گفتم الانه که ندای بیچاره رو بکشه . ولی ندا جون نمرد و بعد از کنکور اومد خونمون و نشست به گریه زاری که بابام جریان رضا رو فهمیده و دیگه نمی زاره تنها بیرون برم و حتی کلاس زبان هم که می رم خودش یا مامانم می برنم و موبایلم رو ازم گرفتن و نمی زارن با هیچکدوم از دوستام تلفنی حرف بزنم و می گن همین دوستات دارن خرابت می کنن و تنها جایی که می تونم تنها بیام خونه ی شماست چون بابام شماها رو می شناسه و...ما هم که دلسوز گفتیم هر وقت دلت خواست بیا اینجا و تازه یه وقتهایی که می خواستیم بریم سینما یا گردش یا ...می رفتیم دنبالش و با خودمون می بردیمش تا اینکه اومد و گفت هیچ جوره نمی تونم با رضا رابطه داشته باشم چون بابام کامپیوتر خونمون رو جمع کرده برده شرکتش باز هم دلمون براش سوخت و گفتیم نکنه دختره بزنه یه بلایی سر خودش بیاره بزار بیاد از کامپیوتر ما استفاده کنه. هر روز می اومد خونمون و می شست با رضا چت کردن تازه ما از اتاق خودمون بیرون می اومدیم تا خانوم راحت باشه بعدش هم که دانشگاه قبول شدم و اومدم اینجا و خواهرام هم هر کدومشون یه جوری گرفتار برنامه های شخصی خودشون شدن باز هم روال سابق از بین نرفت و ساسا به مامانم سفارش کرد هر وقت که ما خونه نبودیم و ندا اومد بزار بره سر کامپیوتر برای کارای تحقیقی مدرسه اش به اینترنت احتیاج داره و... دیگه می اومد و با فراغ بال می شست پشت کامپوتر ما چت می کرد . ساسا یه دوست صمیمی داره که دانشجوی فوق ادبیات نمایشیه و شاعر و نویسنده است و یه وبلاگ تخصصی هم داره از حدود یه ماه پیش با اسم و ایمیل ساسا برای اون دوستش نظرات بی سر وته می اومد فکر کنین یکی از اگزیستانسیالیسم و س ا ر ت ر بنویسه و نظری که براش می یاد در مورد گوشت و پنیر باشه (منظورم بی ربطیشه) کلی اعصاب ساسا بهم ریخته بود که کدوم آدم روانیه با اسم و ایمیل من می ره نظر می ده هر چی هم اون دوستش می گفت : ول کن من که می دونم اینا کار تو نیست و ... باز هم ساسا خیلی پیگیرش بود و می گفت هر جور شده پیداش می کنم و... تا اینکه دیشب شهی برگشته به ساسا گفته ندا هر وقت تو اینترنته به جای اسم خودش اسم تو رو میزنه و دوزاری ساسا می افته که بله بازم چوب دل رحمی مون رو خوردیم .

چی فکر کردی؟ فکر کردی خیلی زرنگی ؟ فکر کردی با یه مشت گیج طرفی حداقل شعورت نرسید جلوی شهی اینکار رو نکنی . فکر کردی شهی بچه ست و چیزی نمی فهمه نمی دونستی شهی خیلی از دوره های کامپیوتر رو گذرونده نفهمیدی شهی کنار ماها بزرگ شده و مطمئننا از تو یکی خیلی بیشتر بارشه من که تهران نبودم ولی به گوشم رسیده که دیشب ساسا می خواسته تلفن کنه خونتون و با بابات حرف بزنه و مامانم جلوش رو گرفته که باز میزنه دختره رو لت و پار می کنه و....فکر کردی ساسا به همین راحتی می گذره خودت که می شناسیش بالاخره تلافی این نفهمیت رو سرت در می یاره خدمتت عرض کنم که می خواد زنگ بزنه به مامانت نمی دونم شاید هم تا حالا زده باشه فوقش مامانت می خواد بگه بیخود کردین که کامپیوتر تون رو در اختیار بچه نفهم و بی ظرفیت من گذاشتین دیگه. اصلا مهم نیست هرچی بگه حقمونه عوضش روزگار تو خیلی روشنتر از اینی که هست می شه و همه می فهمن با وجود تمام حصارایی که دورت کشیدن باز کار خودت رو کردی . هزار بار بهت گفتم الان هم می گم هر چی به سرت می یاد تقصیر خودته . تو اینقدر نادونی که حتی ما رو هم از دست دادی اینقدر نادونی که هیچ کس رو برای خودت باقی نزاشتی اینقدر نادونی که خودت رو بدنام کردی. اصلا چرا ؟ می خواستی چی رو ثابت کنی می خواستی ساسا رو پیش دوستش خراب کنی شعورت نرسید که همه ی عالم و آدم ساسا رو می شناسن و توی ریزه که آوازه خوشنامیت همه جا رو برداشته نمی تونی ساسا رو خراب کنی . نمی دونم اگه تو کوچه چشمت به چشم ما خورد چی کار می کنی حتما خودت رو به اون راه میزنی که اصلا هیچی یادم نمی یاد ! آره می دونم دقیقا همین کار رو می کنی چون بی وجودتر از این حرفا هستی که بیای معذرت خواهی کنی.بشین و با خودت فکر کن اصلا واسه چی زنده ای ؟ به قول بهشاد اینجور دخترا فقط به درد شوهر کردن می خورن و بس چون کار دیگه ای از دستشون بر نمی یاد.

اگه این چند وقته با اسم و آدرس من نظرات مزخرفی به دستتون رسیده خیلی متاسف و شرمنده ام چون این بشر می دونه وبلاگ دارم و هیچ بعید نیست از طرف من هم کاری کرده باشه . چقدر دلم برات می سوزه !

 

بازی

سلام . اول اینکه با کمال تاسف عرض کنم هر کی برا امتحان شنبه ی من دعا کرده خدا روش رو زمین زده بدجور هم زده یعنی افتضاحححححححح حالا فکر کنین ۱۰ نمره پایان ترم رو هم داشت البته حقمه من هنوز تو توهم درسای دبیرستانم که یه دور می خوندم و می رفتم سر جلسه تازه آخرش هم بیشترین نمره ی کلاس رو می گرفتم ( دلم برا اون روزا تنگ شده ) حالا کی می خوام از توهم اون دوران بیام بیرون خدا می دونه .

مهسا جونم لطف کرده به یه بازی دعوتم کرده من هم از دوستانه لینک شدم دعوت می کنم  هر کی خواست در این بازی شرکت کنه به قول مهسا جون روش شرکت در این بازی اینه که دوستانی که هنوز ازدواج نکرده اند چند تا از مهمترین انتظاراتی که دوست دارن همسر آینده شون رعایت کنه رو بنویسن و دوستانی که ازدواج کردن چند تا از مهمترین انتظاراتی که قبل از ازدواج دوست داشتن همسرشون رعایت کنه رو بگن و اینکه آیا همسرشون اون خصوصیات رو داره یا نه ؟

اولدنش بگم که حالا حالاها دم به تله نمی دم  ( حالا انگار خاستگارا پاشنه ی در خونمون رو از جا کندن  ) ولی جدا مگه از جوونیم سیر شدم که خودم رو اسیر نواده های شمر و یزید  کنم . بعد از ۱۲۰ سال اگه حس و حالی برام باقی موند انتظاراتم اینه :

۱ـ عین ریگ برام پول خرج کنه . تحمل هر چیزی رو دارم الا بی پولی واقعا دیوونم می کنه .حالا اگه نداشت عین ریگ پول خرج کنه مانعی نداره از خرج خودش بزنه خرج من کنه.

۲ـ خوش اخلاق و باصداقت باشه اونقدر از مردایی که با یه من عسلم هم نمی شه خوردشون بدم می یاد .

۳ـ وقتی عصبانیم با من یکی به دو نکنه  یا وقتی احیانا آمپرم می ره بالا از جلوی چشمم دور شه (نگید این خصلت زن هاست دایی بنده دقیقا همین اخلاق رو داره زنداییم می گه وقتی دعوامون می شه می ره تو اتاق و می گه تو الان عصبانی هستی بعدا با هم صحبت می کنیم  البته این رو هم اضافه کنم که دایی جان ۳۰ ساله در امریکا تشریف دارن و یه جورایی تربیت شده ی بلاد کفر و استکبار جهانی اند)

۴ـ یه دوست خوب برام باشه . همفکر و همراهم باشه .سعی نکنه سد راهم بشه و کمکم کنه تا جایی که دلم می خواد پیشرفت کنم .

۵ ـ بچه ننه نباشه .اه حالم از مردای مامانی بهم می خوره (احترام گذاشتن با لوس مامان بودن فرق می کنه)

۶ ـ قوی باشه و اونقدر بخوره که تپل شه (از مردای لاغر بدم می یاد) همیشه به نظرم مردای چاق بهتر می تونن از زناشون حمایت کنن .

۷ ـ حد و حدود خودش رو رعایت کنه فکر نکنه چون مرده باید دستور بده و تو هر کاری دخالت کنه البته اصولا آدم انتقاد پذیری هستم ولی زیر بار حرف زور نمی رم .

۸ ـ به سر و وضعش برسه و همیشه تر و تمیز و گوگولی باشه .

۹ ـ به حرفایی که می زنه عمل کنه یعنی یا حرفی رو نزنه یا اگه هم می زنه اونقدر مرد باشه که پاش وایسه .

۱۰ ـ چشم و رو داشته باشه و محبت های من رو وظیفه ندونه.

دیگه عرضی ندارم .می گم ها خوبه قصد ازدواج ندارم وگرنه طومار می نوشتم . مواظب خودتون باشین .

پی نوشت : الان خونه ی یکی از دوستامون هستیم اینجور که معلومه این جماعت قصد خواب هم ندارن .

 

اندر احوالات این چند روز

سلام . یعنی آدم به بی خیالی من نوبره والا . یکشنبه گذشته وسط امتحانات میان ترم یهو حس کردم ویتامین تهران خونم اومده پایین  تا آخر هفته هم که امتحان نداشتیم با مسی کلاسای دوشنبه و سه شنبه و چهارشنبه رو دو در کردیم و د برو به سمت پایتخت .  قبلا گفته بودم مسی همدانیه ولی با من اومد تهران که بره خونه ی خاله ش . یکشنبه بعداز ظهر راه افتادیم و آخر شب رسیدیم تهران قربونش برم هیچ جا تهران نمی شه . تا ۳ نصفه شب واسه ساسا و بهشاد از برو بچ تعریف کردم اون ها هم هی یاد دوران دانشجویی خودشون افتادن و حسرت خوردن و آه کشیدن بعدش ساسا حرص خورد که اینقدر ساده نباش و چرا به هر ننه قمری رو می دی و... راست می گه من خیلی خاکی و افتاده و مهربون و بی غل و غش و.... هستم ( اینا تعریف نیستا حقیقته محضه باور کنین والا به خدا راست می گم هنوز یه همچین آدم فرشته صفتی رو کره ی زمین پیدا میشه ) البته  کم کم دارم به این نتیجه می رسم بعضی ها جنبه محترمانه برخورد کردن رو ندارن

(دوشنبه) بعد از ظهر رفتم خونه ی محبوبه دوست دوران دبیرستانم یعنی سال اول باهم بودیم بعد اون رفت رشته ی ریاضی و الان هم دانشجوی مهندسی شیمی تهرانه.می دونم که می یاد اینجا رو می خونه خودم بهش آدرس دادم به خاطر همین زیاد ازش تعریف نمی کنم پرو نشه ( شوخی کردم بچه ی با معرفت و دوست داشتنیه ) . دیگه نشستیم به تعریف کردن و غیبت کردن تازه تو۳۶۰ هم عکس همه ی همکلاسی هاش رو دیدم . 

(سه شنبه) به دلیل اینکه از هفته ی گذشته دچار سرماخوردگی شدید شده بودم و هر چقدر هم مامانم بهم تلفن می زد و قسم و آیه م می داد که برو دکتر پشت گوش می نداختم که خودش خوب می شه و من از این بیدا نیستم که با این بادا بلرزم  و برم دکتر بدتر می شم و...(جان من شماها همچین طرز فکرهایی نداشته باشید و گرنه من و همکارام منبع درآمدمون رو از دست می دیم و باید بریم غاز چرونی کنیم ) دیگه مامانم به زور بلندم کردو برد دکتر و خدا رو شکر دکتر مهربونی بود بهم آمپول نداد . از اون ور هم دیدیم بیکاریم رفتیم فالگیر و با مامانم قرار گذاشتیم به ساسا نگیم چون همون طور که به اطلاعتون رسونده بودم ساسا خیلی از این به قول خودش اراذل و اوباش بدش می یاد . رفتیم و یه مشت چرت و پرت شنیدیم و دومشت پول دادیم و اومدیم خونه .شب منه حواس پرت رو به مامانم گفتم : مامان فریبا خانوم بچه داره ؟ ساسا : به جای دکتر رفته بودی پیش فریبا خانوم !! حالا داشته باشید از جون شهی که ساسا خیلی دوسش داره تا جون همه ی تیر و طایفه مون رو قسم خوردم که باور کنه اول دکتر رفتم بعد فالگیر. 

(چهارشنبه) با مسی قرار گذاشتیم بریم بیرون .ماشین بابام هم دستم بود و اول رفتیم تندیس سنتر چون مسی می خواست یه پالتو بخره ولی دست رو هر چی می زاشت با قیمت های نجومی مواجه می شد .فکر کنین دفعه پیش که اومدم تهران از مرکز خرید نزدیک خونه مون یه آدی داس قیمت کردم ۴۰ تومن بعد همون رو تو تندیس دیدم ۶۵ تومن (والا خونه ی ما جنوب شهر نیست که تفاوت قیمت جنسش با تندیس ۲۵ تومن باشه ) ناهار رفتیم دربند و یه چلو جوجه ی خوشمزه زدیم به معده بعدش هم رفتیم خیابون گردی البته بیشتر به خاطر مسی که تهران رو ببینه که دیدم نه بابا مسی جان تهران شناسیش خیلی از من بهتره .بالاخره مسی تو هفت تیر یه پالتوی خوشگل با قیمت مناسب (۵۸ تومن ) پیدا کرد و از اونجا هم با مترو رفت خونه ی خاله ش و من به ساسا تلفن زدم حاضر باش بیام دنبالت بریم خرید . ساسا پایه خیلی خوبی واسه خرید کردنه چون اولا باسلیقه ست و دوما من رو کنترل می کنه هول نشم و جنسای گرونی که اصلا نمی ارزن رو بخرم . خلاصه یه کیف و کفش گوگولی خریدم . کیفم قرمزه و کفشم آدی داس سفیده با بندهای قرمز. 

(پنج شنبه) بعد از ظهر با ساسا و شهی رفتیم خونه ی عموم .عموم اینا یه خونه ویلایی خیلی بزرگ داشتن که دادن دست بساز و بفروش آپارتمان ۱۰ واحده بسازه البته ۵ تاش مال خودشون ۵ تاش ماله معماره الان هم اومدن تو یه طبقه آپارتمان اجاره نشستن تا خونه شون آماده شه . اولین بار بود که این خونشون می رفتیم به خاطر همین سر آدرس پیدا کردن صد بار دور خودمون چرخیدیم . امین (پسر عموم ) که تازگی به مقام استادی دانشگاه آزاد نائل شده تشریف نداشت. زن عموم گفت : رفته کمکه دوستش که اسباب کشی داره ولی ما با هوش سرشارمون و با استفاده از سادگی زن عموم و عموم فهمیدیم خواهر دوست دخترش اسباب کشی داشته رفته کمک اونا .

(جمعه) مشغول بستن چمدونم هستم که با مسیGemini برگردیم شمال . فردا هم امتحان میان ترم دارم و هیچی نخوندم . در حال حاضر تنها دعای زندگیم اینه که صفر نگیرم آبرو حیثیتم بره !

مواظب خودتون باشید .

کنکور

سلام . چه حال ؟ چه خبر ؟

اولا اینکه من پروتر از این حرفا هستم که با وجود لو رفتن وبلاگم نوشتن رو کنار بزارم دوما مطمئن باشید اون نخاله هایی که وبلاگم رو پیدا کردن اگه یه وبلاگ دیگه با یه اسم مستعار (که به شدت از این کار متنفرم ) بسازم شده دونه دونه بلاگ ها رو باز کنن از روی مشخصاتی که در مورد دانشگاه و همکلاسی ها و...می نویسم دوباره شناساییم می کنن سوما مطمئنم همه ی کسانیکه وبلاگ نویسی می کنن تمام درونیاتشون رو اینجا منتقل نمی کنن چون به هر حال یه سری مسائل خیلی خصوصیه و فقط و فقط به خود شخص مربوط می شه حالا یه سری بیشتر در مورد افکار شخصی و اطرافیانشون می نویسن یه سری کمتر و خب مسلمه با شرایطی که برای وبلاگم بوجود اومده تا حدودی مجبور می شم کمتر از همکلاسی هام بنویسم ( ولی مطمئنم باز هم نمی تونم خودم رو کنترل کنم و جاده خاکی می رم خب به من چه کمتر تابلو بازی از خودتون در بیارین که ننویسم )

مدت ها بود که به دوستان پشت کنکوریم قول داده بودم یه سری تجربیاتم رو در اختیارشون بزارم که خوشبختانه امروز که تهران هستم فرصت اش پیش اومد که با تمرکز بیشتری براشون توضیح بدم .

یادمه وقتی بهم می گفتن سالی که پشت کنکوری بهترین سال زندگیته می خندیم. آخه مگه می شه ؟ سالی که همش اضطراب داری سالی که مثل آدم آهنی باید طبق برنامه پیش بری سالی که مدرسه نمی ری سالی که ...ولی الان می فهمم که واقعا یکی از قشنگترین سالهای زندگیم بود . سالی پر از امید سالی پر از انگیزه سالی که یه سری قوانین دست و پا گیر مدرسه عذابت نمی دن سالی که برای آینده ات هزار و یک جور نقشه می کشی و در واقع تنها سالیه که می تونی خودت و توانایی هات رو به خوبی بشناسی . در قدم اول اینکه  هیچ گونه برنامه ریزی ساعتی نداشتم یعنی اینکه مثلا ساعت ۸ صبح بیدار شم و تا ۱۰ شیمی بخونم بعد ۱۱ تا ۱۲ عربی بخونم و ساعت ۱ ناهار بخورم و ... اصلا هیچ وقت زیر بار اینجور برنامه ریزی ها نرفتم و نخواهم رفت .هر درسی رو تا اندازه ای می خوندم که مطمئن شم چیزی ازش یاد گرفتم وگرنه اگه ۲ ساعت وقت بزاری که شیمی بخونی و همش فکرت این باشه که حتما طی این ۲ ساعت بخش اوله شیمی رو تموم کنی مطمئن باش بیشتر از اینکه به فکر یادگیری مطلب باشی به فکر تموم کردن مطلبی بعدش هم هیچکسی مثل خود آدم با روحیات و توانایی هاش آشنا نیست که بخواد براش برنامه ریزی کنه . هیچ وقت آدمی نبودم که خودم رو با درس خوندن خفه کنم و صادقانه می گم هر کسی یه استعدادی داره مثلا دوست خواهر من ۲۵ سالشه و هر سال برای پزشکی کنکور شرکت می کنه و قبول نمی شه خب زور که نیست عزیز من شاید کشش قبولی در این رشته رو نداری ولی تو یه رشته دیگه اونقدر استعداد داشته باشی که بتونی دکترات رو هم بگیری. در کنکور زیادی خوندن فقط ۲۰ درصد ماجراست بقیه اش استعداده و هوش و علاقه نسبت به رشته مورد نظر.

سال اول هم زمان با پیش دانشگاهی ام آموزشگاه آقای عرب شاهی ثبت نام کردم ولی بیشتر از اینکه به فکر درس خوندن باشم به فکر رستوران رفتن و تولد رفتن و ... بودم اصلا کنکور رو جدی نگرفتم و با تکیه به معدل خوبم و اینکه تو دبیرستان همه ی درس ها رو کاملا یاد گرفتم تلاشی در جهت تست زنی نمی کردم. سر جلسه کنکور هم با اینکه فقط ۳ تا سوال ریاضی بلد بودم ولی اعتماد به نفس ام رو حفظ کردم که زیست و شیمی ام ( که دو درس اصلی برای رشته تجربی هست ) اونقدر خوب هست که جبران ریاضی رو بکنه.درصدهای سال اول : ادبیات : ۶۰ ( اصلا برای کنکور نخونده بودم فقط هم سوالات مربوط به آرایه و قرابت معنایی رو جواب دادم که از محفوظیات دوران دبیرستان بود ) عربی : ۷۲ . معارف : ۷۴ . زبان : ۵۸ ( هیچ وقت زبانم خوب نبوده همین رو هم به زور تزریقات استاد مف تون زدم که البته سال بعد چون می دونستم استعدادی تو این درس ندارم بیخود وقت هم روش نذاشتم و تمام سرمایه گذاریم رو متوجه درس هایی کردم که می دونستم می تونم به حد عالی برسونمشون ) ریاضی : ۱۰ . فیزیک :۵۵ .زیست : ۷۶ . شیمی : ۸۴. ( عاشق شیمی بودم و هستم و خواهم بود ) و رتبه م شد ۱۳۰۰ و بعد پزشکی هر شهری که فکرش رو بکنین (به غیر از فسا و زاهدان و ...) انتخاب کردم ولی هیچ کجا قبول نشدم .

سال دوم فکر کردم اگه خونه بشینم درس که نمی خونم هیچی هر چی هم از پارسال تو ذهنمه پاک میشه به همین خاطر بعضی از درس هام رو آموزشگاه ثبت نام کردم.ریاضی رو با (ملاک پ و ر ) زیست رو با (آرام ف ر ) شیمی رو با (مصلا ی ی ) معارف رو با (کا غ ذ ی ) و ادبیات رو با (سب طی ) گرفتم .کلا اگه می خواین کلاس برید جایی ثبت نام کنید که اساتیدش صاحب سبک در زمینه کنکور باشن در غیر این صورت کلاس رفتن وقت تلف کردنه . پارسال شیمی و زیست ام رو به ۱۰۰ رسوندم امکان نداشت سوالی رو جلوم بزارن و نتونم جواب بدم . استادام هم بهم قول صد در صد دادن که مطمئن باش زیست و شیمی رو کمتر از ۱۰۰ نمی زنی ولی زهی خیال باطل که هیچ چیزی در این دنیا قابل پیش بینی نیست.سر جلسه اونقدر حول شدم که یه صفحه کامل پشت و رو شیمی رو جا انداختم و اونقدر حواسم پرت بود که اصلا چشمم اون سری تست های بدون جواب پاسخنامه رو ندید که بخوام فکر کنم چرا یه سری تست پشت سر هم بی جواب موندن ! دیگه بگذریم از اینکه چه سوالایی رو بلد بودم و از اضطرابم اشتباه جواب دادم که اگه فقط یه کم آرامش داشتم الان دانشگاه تهران درس می خوندم نه شمال . در صدهای سال دوم : ادبیات ۸۵ . عربی :۷۰  . معارف :۷۴ . زبان :۵۰ .ریاضی :۵۱ . فیزیک :۳۶ . شیمی :۶۰ . زیست :۸۵ و رتبه ی نهایی با احتساب معدل ۵۳ :۱۹ شد۶۰۰ . چند نکته مهم :

۱- وضعیت سهمیه بندی پزشکی روز به روز داره بدتر میشه چون جناب ...فرمودن که مردهای پزشک خیلی موفق تر از زن های پزشک هستن (از بس بهشون بها می دین که در بعضی از تخصص ها موفق تر عمل می کنن )پذیرش پسرها خیلی بالا رفته و در عوض پذیرش دخترها پایین اومده یعنی همکلاسی پسر بنده رتبه ش شده ۱۲۰۰ در صورتیکه من پارسال با رتبه ۱۳۰۰ هیچ کجا قبول نشدم هیچ بعید نیست سال دیگه دختری با رتبه ی ۶۰۰ بندرعباس قبول شه .

۲- سه تا درس خیلی مهم زیست و شیمی و ادبیات هست تا جایی که می تونین روی این دروس وقت بزارید در ضمن هر کتاب تستی رو که گیر می یارین بزنین تا جایی که تمام تست ها براتون تکراری شه یعنی اگه یه دور کتاب رو می خونین در ازاش۳ تا کتاب تست بزنین .کتاب تست های مفید به این قرارند (ادبیات =گاج و مبتکران )( زیست =۲۲۰۰ تست نوشته ی آرام ف ر به اضافه ی کتاب گربه .کتاب زنتیک نوشته ی آرام ف ر  ) (عربی=کتاب سبز ایاد فی لی رو می خوندم و بعد تست های گاج رو می زدم ) (معارف = گاج) و بقیه دروس کتاب های تست قلم چی و کلا از من می شنوید هر تست استاندارد و غیر استانداردی که دستتون اومد بزنید باز هم تکرار می کنم تست زدن خیلی مفیده. 

۳- کنکور قلق داره لازم نیست هر مطلب غیر مفیدی رو بخونین سعی کنید مطالب مهم رو بخونید در ضمن اگه می بینید در درسی ضعیف هستید بهتره کنارش بزارید و تمرکزتون رو روی درسی بزارید که درش استعداد دارید و تا بالاترین سطح ممکن روی اون درس کار کنید .

۴- کمیت مهم نیست کیفیت مهمه . اگه ۲ ساعت هم توی روز درس می خونید اون ۲ ساعت رو با علاقه نه از روی اجبار بخونین هدف از خوندن یاد گیریه نه شمارش تعداد ساعت هایی که کتاب جلومون بازه .

در آخر اینکه به خودم افتخار می کنم که خداوند لایقم دونست و در راهی قرارم داد که بتونم دردی از بنده هاش دوا کنم . خداوندا به من سلامتی و صبر عطا کن تا در این راه پر فراز و نشیب نشکنم و بتونم در درگاهت سر بلند باشم .خداوندا به من وجدانی پاک عطا کن که با گذشت زمان دچار غرور نشم و همه ی بیماران رو به یک چشم نگاه کنم . خداوندا کمکم کن که حرمت این لباس مقدس رو تا ابد حفظ کنم . من و همکلاسی هام چه اون هایی که با صد جور معلم خصوصی قبول شدن چه اون هایی که از روستاهایی می یان که نه کتاب تست داشتن و نه کلاس کنکور با همه ی شیطنت هامون هیچ وقت هدف اصلی مون رو فراموش نمی کنیم چون براش از جون و دل مایه گذاشتیم چون عاشقش ایم و بیشتر از اون عاشق همه ی انسان ها .

توکلتون به خدا باشه . یا علی .

پی نوشت : سال اول ۲ تا آزمون آخر سنجش رو به عنوان کنکور آزمایشی شرکت کردم که رتبه ی آزمون اولم شد ۷۰۰۰ و رتبه ی  دومی ۵۰۰۰.سال دوم هم آزمون های قلمچی ثبت نام کردم که ترازم تا ۳ آزمون آخر حدود ۶۶۰۰ یا ۶۷۰۰ بود ولی ۳ آزمون آخر رسید به ۷۰۰۰ اما چون یه بار کنکور داده بودم می دونستم تیپ سوالات قلمچی کاملا با کنکور فرق داره واسه همین وقتی پشتیبانم گفت شاید داروسازی قبول شی امیدم رو برای پزشکی از دست ندادم . رتبه م هم تو آزموناش همیشه حدودای۱۲۰۰بود کلا خیلی به رتبه هایی که تو هر آزمونی می یارین توجه نکنین چون معیارهای سوالات این آزمون ها با سوالات کنکور خیلی متفاوته .

پی نوشت : مریم جون میل باکسم مشکل پیدا کرده نمی تونم بازش کنم برام کامنت خصوصی بزار .

پی نوشت : برای تغییر رشته همه ی جوانب رو در نظر بگیر و اگه از ته دل به دارو علاقه داری سمتش بیا در ضمن شرمنده م چون جزوه هام رو به یکی از دوستام که امسال کنکور داره دادم ولی همون کتاب هایی که در بالا نامشون رو بردم برات کفایت می کنه. داروی تهران رتبه زیر ۴۰۰ می خواد و شهرستان های درجه ۱ مثل اصفهان و شیراز و...زیر ۷۰۰ . برای قبولی در داروسازی سعی کن زمین شناسیت رو بالا ببری . اگه واقعا هدفت قبولی در این رشته است یه ترم از دانشگاه فعلیت مرخصی بگیر چون رتبه ی ۳ رقمی آوردن خیلی مشکله و در آخر اینکه بدون کلاس حتی میشه نفر اول ک ن ک و ر شد فقط یه اراده ی خسته گی ناپذیر می خواد و تلاش و تلاش و تلاش .

تقلب

سلامCheerleader چه حال ؟ چه خبر؟

من دانشجوی پزشکی هستم . من بدبخت هستم . من بیچاره هستم . من ... این روزها در حال گذران امتحانات میان ترمم کم کم دارم افسردگی می گیرم اون هم از نوع شدیدش  . این حرفا رو در صحت و سلامت کامل روحی و روانی می زنم شک نکنید .

سه شنبه امتحان بهداشت داشتیم و شب قبلش هم یکریز با بچه ها  پشت سر این و اون صفه گذاشتیم و خندیدیم ساعت ۱۲ به این نتیجه رسیدیم که یللی تللی بسه بهتره محض رضای خدا یه سری هم به درس و مشقامون بزنیمReading a Book که حداقل نمره مون دو رقمی شه . من و مسی و نعیمه و ندا و مریم ( نعیمه دندانپزشکی می خونه و بقیه مون پزشکی ٫ واحد بهداشت هم مشترکا برای هر دو رشته ارائه می شه به همین خاطر سه شنبه همه ی دکتر های ترم اولی امتحان نیم ترم بهداشت داشتن ) اومدیم تو هال و شروع به درس خوندن کردیم و خوندیم و خوندیم تا ساعت ۲ که دیگه رسما به مرز بیهوشی رسیدیم . مسی سرش افتاد رو زمین و گفت : من روووو یه ربع دیگهههههههه بیدار کنیننننن . بنده خدا خبر نداشت تا یه ربع دیگه همه مون هفت تا پادشاه رو هم خواب دیدیم . فکر کنین چراغ ها روشن بدون بالشت بدون رو انداز( می بینید که اصلا به فکر خودمون نیستیم همه ی فکر و ذکرمون شده درس خوندن واقعا سعی کنین ماها رو الگوی خودتون قرار بدین ) ساعت ۶ عینهو جن زده ها از خواب پریدیم و صورت نشسته تند تند کتاب رو ورق می زدیم مسی که ساعت اول زبان داشت حاضر شد و رفت ساعت دوم هم که تربیت بدنی داشتیم .

بچه ها رو تو دوتا سالن جا داده بودن من و مسی رفتیم سالن کوچیکه و هنوز رو صندلی ام نشسته بودم که صدای یکی از پسرها به گوشم رسید : خانوم ... بهم برسونید . من : والا  یکی باید به خودم برسونه . پسره : نه بابا شما که خیلی درستون خوبه . من : ( جک گفت شماها هم یه دل سیر بخندین عزیزان من ) مراقبمون که صدای پچ پچ ما رو شنید یقه ام رو چسبید که پاشو برو کلاس بغلی من که بلند شدم ٫ مسی گفت: من هم می تونم با خانوم .... برم اون یکی کلاس . دو تایی رفتیم کلاس اونوری و نزدیک بهم نشستیم . مسی برگشت به امینکه جلوش نشسته بود گفت : شما چیزی خوندین ؟ امین ( با حالتیکه بخواد مسی رو از سر خودش باز کنه ): آره هر چی خواستین ازم بپرسین بهتون جواب می دم خلاصه بچه های دندان پزشکی هم اومدن و اونها هم بین دو تا کلاسا تقسیم شدن و پوریا ( آوازه ی درسخونیش همه ی دانشگاه رو گرفته ) اومد و جلوی من نشست ولی خداییش خیلی بچه با معرفتیه  سر امتحان دستش رو باز گذاشته بود که بتونم برگه اش رو ببینم و یواش یواش جواب سوالا رو برام می خوند من هم جواباش رو با جوابای خودم مقایسه کردم و دلم قیلی ویلی رفت که نه بابا خودم درسخونترم چون جوابام کاملتره. نوی هم انگار رو دست و بالش تقلب نوشته بود که مراقبه بو برد و ازش پزسید : اسم شما چیه ؟ نوی : نخودچی . حالا ماها قهقهه می زدیم خفن هر چی هم مراقبه می گفت ساکتتتتتتت  مخصوصا بلندتر می خندیدیم چون هر چی فضا شلوغ تر باشه راحت تر می شه تقلب کرد .

الان هم تو کافی نت نشستم و مسی کنارمه و سلام می رسونه  . فعلا بای .

بعدا نوشت : واقعا متاسفم که عمر راحت نوشتنم اینقدر کم بود . وبلاگم لو رفته و من مجبور شدم بعضی از پست هام رو حذف یا سانسور کنم از این به بعد هم ناچارا هر چی رو که می بینم نمی تونم اینجا بنویسم . شما هم برید خوش باشید که وبلاگم رو پیدا کردید از من می شنوید دوستاتون رو هم خبر کنید اصلا خیلی رک وراست بیاید به خودم بگید  اینجوری خیلی قشنگ تر از تیکه انداختنه . عزیزم خلاف شرع که نمی کنم وبلاگ می نویسم .