سلام . یعنی آدم به بی خیالی من نوبره والا . یکشنبه گذشته وسط امتحانات میان ترم یهو حس کردم ویتامین تهران خونم اومده پایین  تا آخر هفته هم که امتحان نداشتیم با مسی کلاسای دوشنبه و سه شنبه و چهارشنبه رو دو در کردیم و د برو به سمت پایتخت .  قبلا گفته بودم مسی همدانیه ولی با من اومد تهران که بره خونه ی خاله ش . یکشنبه بعداز ظهر راه افتادیم و آخر شب رسیدیم تهران قربونش برم هیچ جا تهران نمی شه . تا ۳ نصفه شب واسه ساسا و بهشاد از برو بچ تعریف کردم اون ها هم هی یاد دوران دانشجویی خودشون افتادن و حسرت خوردن و آه کشیدن بعدش ساسا حرص خورد که اینقدر ساده نباش و چرا به هر ننه قمری رو می دی و... راست می گه من خیلی خاکی و افتاده و مهربون و بی غل و غش و.... هستم ( اینا تعریف نیستا حقیقته محضه باور کنین والا به خدا راست می گم هنوز یه همچین آدم فرشته صفتی رو کره ی زمین پیدا میشه ) البته  کم کم دارم به این نتیجه می رسم بعضی ها جنبه محترمانه برخورد کردن رو ندارن

(دوشنبه) بعد از ظهر رفتم خونه ی محبوبه دوست دوران دبیرستانم یعنی سال اول باهم بودیم بعد اون رفت رشته ی ریاضی و الان هم دانشجوی مهندسی شیمی تهرانه.می دونم که می یاد اینجا رو می خونه خودم بهش آدرس دادم به خاطر همین زیاد ازش تعریف نمی کنم پرو نشه ( شوخی کردم بچه ی با معرفت و دوست داشتنیه ) . دیگه نشستیم به تعریف کردن و غیبت کردن تازه تو۳۶۰ هم عکس همه ی همکلاسی هاش رو دیدم . 

(سه شنبه) به دلیل اینکه از هفته ی گذشته دچار سرماخوردگی شدید شده بودم و هر چقدر هم مامانم بهم تلفن می زد و قسم و آیه م می داد که برو دکتر پشت گوش می نداختم که خودش خوب می شه و من از این بیدا نیستم که با این بادا بلرزم  و برم دکتر بدتر می شم و...(جان من شماها همچین طرز فکرهایی نداشته باشید و گرنه من و همکارام منبع درآمدمون رو از دست می دیم و باید بریم غاز چرونی کنیم ) دیگه مامانم به زور بلندم کردو برد دکتر و خدا رو شکر دکتر مهربونی بود بهم آمپول نداد . از اون ور هم دیدیم بیکاریم رفتیم فالگیر و با مامانم قرار گذاشتیم به ساسا نگیم چون همون طور که به اطلاعتون رسونده بودم ساسا خیلی از این به قول خودش اراذل و اوباش بدش می یاد . رفتیم و یه مشت چرت و پرت شنیدیم و دومشت پول دادیم و اومدیم خونه .شب منه حواس پرت رو به مامانم گفتم : مامان فریبا خانوم بچه داره ؟ ساسا : به جای دکتر رفته بودی پیش فریبا خانوم !! حالا داشته باشید از جون شهی که ساسا خیلی دوسش داره تا جون همه ی تیر و طایفه مون رو قسم خوردم که باور کنه اول دکتر رفتم بعد فالگیر. 

(چهارشنبه) با مسی قرار گذاشتیم بریم بیرون .ماشین بابام هم دستم بود و اول رفتیم تندیس سنتر چون مسی می خواست یه پالتو بخره ولی دست رو هر چی می زاشت با قیمت های نجومی مواجه می شد .فکر کنین دفعه پیش که اومدم تهران از مرکز خرید نزدیک خونه مون یه آدی داس قیمت کردم ۴۰ تومن بعد همون رو تو تندیس دیدم ۶۵ تومن (والا خونه ی ما جنوب شهر نیست که تفاوت قیمت جنسش با تندیس ۲۵ تومن باشه ) ناهار رفتیم دربند و یه چلو جوجه ی خوشمزه زدیم به معده بعدش هم رفتیم خیابون گردی البته بیشتر به خاطر مسی که تهران رو ببینه که دیدم نه بابا مسی جان تهران شناسیش خیلی از من بهتره .بالاخره مسی تو هفت تیر یه پالتوی خوشگل با قیمت مناسب (۵۸ تومن ) پیدا کرد و از اونجا هم با مترو رفت خونه ی خاله ش و من به ساسا تلفن زدم حاضر باش بیام دنبالت بریم خرید . ساسا پایه خیلی خوبی واسه خرید کردنه چون اولا باسلیقه ست و دوما من رو کنترل می کنه هول نشم و جنسای گرونی که اصلا نمی ارزن رو بخرم . خلاصه یه کیف و کفش گوگولی خریدم . کیفم قرمزه و کفشم آدی داس سفیده با بندهای قرمز. 

(پنج شنبه) بعد از ظهر با ساسا و شهی رفتیم خونه ی عموم .عموم اینا یه خونه ویلایی خیلی بزرگ داشتن که دادن دست بساز و بفروش آپارتمان ۱۰ واحده بسازه البته ۵ تاش مال خودشون ۵ تاش ماله معماره الان هم اومدن تو یه طبقه آپارتمان اجاره نشستن تا خونه شون آماده شه . اولین بار بود که این خونشون می رفتیم به خاطر همین سر آدرس پیدا کردن صد بار دور خودمون چرخیدیم . امین (پسر عموم ) که تازگی به مقام استادی دانشگاه آزاد نائل شده تشریف نداشت. زن عموم گفت : رفته کمکه دوستش که اسباب کشی داره ولی ما با هوش سرشارمون و با استفاده از سادگی زن عموم و عموم فهمیدیم خواهر دوست دخترش اسباب کشی داشته رفته کمک اونا .

(جمعه) مشغول بستن چمدونم هستم که با مسیGemini برگردیم شمال . فردا هم امتحان میان ترم دارم و هیچی نخوندم . در حال حاضر تنها دعای زندگیم اینه که صفر نگیرم آبرو حیثیتم بره !

مواظب خودتون باشید .