باند بازی های کثیف

به این پست یک پی نوشت هم اضافه شد .

سلام

پیشنهاد می کنم این پست رو حتما کلمه به کلمه تا آخر بخونید و با گوشه ای از پستی ها و رذالت های آدم های مجازی در این دنیای مجازی آشنا بشید :

پارسال قبل از امتحانای ترم اول بود که برای فرجه ی امتحانا تهران اومده بودم و همون موقع بود که با کامنت های دختری به نام ( مینا ) مواجه شدم که ضمن معرفی خودش تو یه کامنت خصوصی گفته بود که 26 _ 27 سالشه و با اینکه عاشق پزشکیه طی این سال ها نتونسته در کنکور قبول بشه ولی کارای تحقیقی انجام میده و چون نمی تونه سودای این رشته رو از سرش بیرون کنه میخواد بره به یکی از کشورهای آسیایی و اونجا پزشکی بخونه بعد هم سیل کامنت های خصوصی شون کامنتدونیم رو برداشت که با وجود اینکه می دونستن بنده تازه سال اول و در مقطع علوم پایه ( به دو سال و نیم ابتدای رشته پزشکی اصطلاحا می گویند علوم پایه ) هستم آنچنان سوال های تخصصی می پرسیدن که من در اون شرایطی که علی القاعده باید وقتم رو برای درس خوندنم می زاشتم برای جواب دادن به سوالاتِ کذایی ایشون که از مغز سر تا ناخن انگشت پا می پرسیدن باید می رفتم از دوست و آشنا و کتاب و ... کمک می گرفتم تا یه وقت کلکسیونِ کنکاش های علمی خانوم بی جواب نمونه و جالبیه ماجرا اینجا بود که درست بعد از امتحانای بنده کامنت های خصوصی ایشون که صرفا جنبه ی استفاده ی شخصی از موقعیت بنده رو داشت به پایان رسید انگار که این کامنت ها یک زمان بندی مشخص داشته و اون هم درست زمان امتحانام بوده که اگر طی اون مدت جواب سوالا و حرافی های بی موردشون رو نمی گرفتن زمین به آسمون می رسید . گذشت و گذشت و همونجور که خودتون می بینید با این حجم وسیعِ مخاطبین این وبلاگ خاطره ی سوالات من در آوردی ایشون از ذهنم پاک شد تا مهر ماه امسال بعد از جشن پرشین بلاگ که بنده شاید تا حالا هزار بار پشیمون شده باشم که اصلا چرا تو اون جشن شرکت کردم چرا که بعد از اون آنچنان مزخرفاتی شنیدم که فقط ساخته و پرداخته ی ذهن انسان های بیمار و مریضی بود که معلوم نبود دردشون چیه ؟! که البته من یکی خوب دردشون رو می شناسم منتها اینجا جاش نیست که بخوام مسئله رو باز کنم .... به هر حال همون شب بعد از اینکه به منزل رسیدم همکار بنده که یک وبلاگ تخصصی پزشکی داره طی کامنتی بهم گفت که دختری به نام مینا ازت نارحته که چرا لینکش نکردی و لینکش کن خب مسلما من نمی دونستم منظور از مینا کدوم میناست چون روزانه چندین کامنت و ایمیل با نام مینا دارم بنابراین وقتی به وبلاگ همکارم که واقعا برای شخصه خودشون و وبلاگشون بسیار ارزش و احترام قائلم رفتم و کامنت مذکور رو خوندم یادم اومدم که این مینا کدوم میناست فقط باورم نمیشد کسی که من ساعت ها براش وقت گذاشته بودم یک چنین مزخرفاتی رو سر هم کنه که آره شماها ( منظور وبلاگای علوم پزشکیه ) جز خودتون کسی رو نمی بینین مثلا همین نیلوفر صاحب وبلاگ دانشگاه با طعم باران انقدر مغروره که منو لینک نمی کنه و ... انگار بنده علم غیب دارم بدونم کی من رو لینک کرده و کی نکرده ، انگار من هر روز به وبلاگای این فرهیختگان سر می زنم ببینم لینکم کردن یا نه یا انگار خیلی برای من این چیزا مهمه که آنچنان با حرص و عقده شکایتِ منو پیش همکارم برده بودن که بلکه با عنوان این مطلب در وبلاگ وزین ایشون جامعه ی علوم پزشکی وبلاگستان گوشه چشمی هم به شخصه شخیصه سرکار بندازه . من همون شب در جواب همکار و برای این خانومه محترم نوشتم که بنده هیچ اطلاعی از لینک کردن ایشون نداشتم و اگه هم داشتم لینکشون نمی کردم چون وبلاگشون نه چیزی به من یاد میده نه باعث شادی و نشاط من میشه و صد البته انقدر بی استیل و قلم ضعیفی داره که همون چند باری که بالاجبار برای جواب دادن به سوالاتشون به وبلاگشون رفتم کلی حالم دگرگون شد خوشبختانه هم لینکدونی من در معرض دید عموم هست و همه می بینن که دوستانی دارم که نه تنها هم رشته ایم نیستن بلکه شاید از من کوچکتر هم باشن و در کنار اینکه بی نهایت دوستشون دارم هر بار که وبلاگشون رو می خونم روحم تازه میشه بس که زیبا می نویسن و می فهمن که برای چی و چرا می نویسن و کلا شخصه مینا خانوم اگر هم از من دلخوری داشتن بهتر بود این مسئله رو به خودم بگن نه این که مزاحم شما بشن . گذشت و گذشت و کلا با این مشغله هایی که بنده دارم و وبلاگ کوچک و شخصیت کوچکتر خودِ مینا خانــــــــــوم خاطره ی این شکایت و گریه کنون و جلب توجه وبلاگی از ذهن من پاک شد .

جریان مینا خانوم رو تا همین جا داشته باشین .

چند وقت پیش پسری به نام ( میثاق ) دانشجوی پرستاری برام کامنتی گذاشت و دقیقا این جملات رو آورد که همین جا کپی اش رو می یارم : " ..... وقتی نوشته هایت را می خوانم کمی به شما حسودی ام میشود چرا که هم وضعیت رفاهی خوبی دارید هم در محیط خوبی درس می خوانید هم رشته ای دارید که همه آرزوی قبول شدنش را دارند البته یک وقت گمان نکنی من رشته ام را دوست ندارم هرگز ..... " و بنده در جوابشون نوشتم هر کسی تو زندگیش یه سری مشکلات داره منم مثل بقیه منتها دلیلی نمی بینم که بخوام در موردش حرفی بزنم خلاصه ایشون به من گفتن که خودشون بر حسب سلیقه ی شخصیشون وبلاگای مورد علاقه شون رو رتبه بندی کردن و بیا و ببین که بین 25 وبلاگ مورد علاقه م چندم شدی خب من رفتم و دیدم که ایشون وبلاگ منو دومین وبلاگ مورد علاقه شون معرفی کردن . چی باید می گفتم ؟ چیکار باید می کردم ؟ مگه مسابقه ی دویچله بود که بنده برم خودمو در کامنت دونی ایشون بکشم که مرسی که وبلاگ منو دومین وبلاگ مورد علاقه ت معرفی کردی یا مگر ایشون به خاطر تشکر وبلاگرهای محبوبشون این بازی رو راه انداخته بودم !!!!!!! من فقط کامنتی برای ایشون گذاشتم و نظرمو راجع به مطلب دیگه ای که تو پستشون نوشته بودن گفتم همین و همین .

جریان میثاق رو تا همین جا داشته باشین .

دیشب بعد از چندین هفته کامنتی برای من اومد از همین جناب میثاق که می تونید برید افاضه ی فضلشون رو در کامنتدونی پست قبلم ببینید که طی آسمون ریسمون بافی های مزخرفشون متذکر شدن که تو چندی پیش که آبروی مینا رو بردی من اول فکر می کردم حق با توئه ولی بعد دیدم که حق با اونه و طی توهین هایی که به من و همکارام کردن ما رو یه مشت مغرورِِ انسان گریز خطاب کردن و متذکر شدن که ماها سرو ته یه کرباسیم خب مسلمه که اندفه احتیاج نبود فکر کنم که مینا دیگه کیه ؟ چون فقط یه مینای دردسر و بیمار تو وبلاگستان می شناسم منتها نمی دونستم ایشون همچنان وبلاگ می نویسه فکر می کردم در حال حاضر در ممالک آسیایی دارن پزشکی می خونن و دست از سر منی که چنــــــــدین سالی البته به لحاظ رقمی نه عقلی از ایشون کوچکترم برداشتن و نکته ی دیگه ای که برام جالب بود این بود که خود جناب میثاق تازه حدود 2 ماهه که وبلاگ زدن در صورتیکه اون شکوایه ی مینا خانوم و جوابی که من بهشون در وبلاگ همکارم دادم دقیقا مالِ 4 _ 5 ماهه پیشه که جناب میثاق اصلا در وبلاگستان حضور نداشتن که ببینن چی به چیه !! در ضمن درسته که من این آقا رو لینک نکردم اما همکار عزیزم که جناب میثاق ایشون رو هم موردِ لطف خودشون قرار دادن لینکشون کردن پس درد ایشون سر لینک و این حرفا نبوده درد ایشون همون آبــــــــــــــــــرویی بوده که منه خبیث از مینا خانوم بردم . بنده دیشب وبلاگ این آقای محترم رو باز کردم و از روی لینکاشون تونستم لینک مینا خانـــــوم رو پیدا کنم و بعد از باز کردن کامنتدونی مینا خانوم فکر می کنید چه کامنتی رو دیدم . مطمئنا باورتون نمیشه پس عین اون کامنتی رو که میثاق به مینا زده رو براتون اینجا کپی می کنم :

یه روز خسته کننده - 1 نظر

 

نویسنده: میثاق

شنبه 26 بهمن1387 ساعت: 18:53

* سلام مینا جان حالت چه طور است. چه می کنی با مشغله های غربت؟ راستش در مورد نظرت درباره ی نیلوفر کاملا موافقم. البته قبل از اینکه تو بگویی نمی دانستم که او آن قدر دانشجوی رذلی است. تا اینکه یک کامنت دندون شکن برایش فرستادم و در اولین فرصت لینک کثیفش را حذف خواهم کرد. خوشبختانه من تاکنون حتی یک بار هم حسرت پزشک نشدنم را نخورده ام و هیچ رشته ای را با پرستاری تعویض نخواهم کرد. در دانشگاه علوم پزشکی قم هم افرادی شبیه نیلوفر متاسفانه وجود دارند!
ولی باز هم خوشحال می شوم مرا دوستی برای دردودل خود بدانی. دیدی که همه جوره هوایت را دارم! حیف وبلاگ من و تو که با تمام جذابیتش کامنت هایش کم است ولی وبلاگ های برخی پزشکی ها فقط به علت زیادی تبادل لینکشان کلی نظر دارد در صورتی که مطالبشان پشیزی نمی ارزد!!
خداحافظ

اوج باند بازی و پستی و خراب کاری و حسادت وبلاگی رو می تونید تو کلمه به کلمه ی این کامنت ببینید . بزارید من اول یه مروری رو این کامنت داشته باشم تا بعد برسیم سر حرفای دیگه :

البته قبل از اینکه تو بگویی نمی دانستم که او آن قدر دانشجوی رذلی است : آهــــان پس در شرایطی که من اصلا شما رو نمی شناسم می شینید پشت سر بنده صفحه می زارید .. عجب .. می بینم که شما مینا خانوم استعداد خوبی در تشویش اذهان عموم دارید واقعا بهتون تبریک میگم ولی بهتر نبود این استعدادتون رو روی درس خوندن متمرکز می کردید در این صورت مطمئن باشید تا به حال یه نیمچه پزشک یا داروسازی شده بودید و دیگه اینجوری مجبور نبودید به درو دیوار بکوبید بلکه یکی از کشورهای درجه هزار راتون بده و اسم دکتـــــــــــــر بخوره به پیشونیتون و شما جناب میثاق از کجا فهمیدید من دانشجوی رذلی هستم ؟ از روی اینکه سرکار خانم رو لینک نکردم اصلا به شما چه ربطی داره ؟! واقعا من این ربط رو متوجه نمیشم ؟! ....

در اولین فرصت لینک کثیفش رو حذف خواهم کرد : از اون جایی که بدون اجازه لینک منو تو وبلاگ کثیفتون گذاشتین خیلی خوشحال میشم که هر چه زودتر پاکش کنین . خودتون خوب می دونید که من احتیاجی ندارم که لینکم تو وبلاگ شما و امثال شما که " ه " رو از " ب " تشخیص نمی دین باشه .

من تا کنون یک بار حسرت پزشک نشدنم را نخورده ام : چی می گی ؟! مگه من گفتم خوردی ؟! مگه پرستاری چشه که تو بیای حسرت پزشکی رو بخوری ؟! البته عطف به اون تیکه از کامنتی که دفه ی اول برام گذاشتی و در بالا آوردم ... ( هم رشته ای دارید که همه آرزوی قبولیش را دارند ) ... میشه تا حدودی این حست رو درک کرد واقعا حیف رشته ی خوب و مفیده پرستاری که چون تویی درش تحصیل می کنند .

باز هم خوشحال می شوم مرا دوستی برای دردو دل خود بدانی : خب حالا جدول حل شد .. اوهوم دردو دل و اینا .. آخی مینا جون از شکایت بردن پیش همکارام خیری ندیدی حالا متوسل به غیر همکارا شدی . وااای وااای وااای من چقدر آدم بدجنسه هستما . آخی عزیزم اگه انقدر حالت بد بود داشتی گریه می کردی به خودم می گفتی منم با اینکه آدم بده ی داستانم ولی وقتی می دیدم داری می میری اورژانسی لینکت می کردم بلکه دردو دلات تخلیه شه مادر .

حیف وبلاگ من و تو که با تمام جذابیتش کامنت هایش کم است ولی وبلاگ های برخی پزشکی ها فقط به علت زیادی تبادل لینکشان کلی نظر دارد : پس همه ی این مسخره بازی ها سر یکی دوتا کامنت بیشترو کمتره .. من که مدت ها پیش گفته بودم اگه روزی حتی یک کامنت هم داشته باشم باز هم می نویسم دیگه چرا اینجوری آخه ؟! بیاین بگیرین همه ی کامنتای من مالِ شما . بشینین دوتایی تقسیمش کنین فقط قول بدین که بچه های خوبی باشین و سرش دعوا نکنین خـــــــب . آفرین گوگوری مگوری های من .

در صورتیکه مطالبشان پشیزی نمی ارزد : اکی .. مطالب ما پشیزی نمی ارزه و مطالب شما دارای جذابیته جناب میثاق که از اشعار سطح بالای اندی و شهاب تیام و ... به عنوان مطلب استفاده می کنین ، مطالب ما پشیزی نمی ارزه و مطالب شما جذابه مینای نازنازی که از خوابای ترسناکت می نویسی که خواب دیده بودی ماره یه دفه ای شد عقرب 30 سانتی ها همونو میگم ولی جدا که خیلی ترسناک بود من که دیشب خوندمش تا خوده صبح خوابم نبرد .

بسته بابا ! حالمونو دارید بهم می زنید دیگه ! هی هیچی نمی گیم الان سه هفته ست تمام همکارای من کامنتدونیشونو تاییدی کردن همه دارن از اراجیف شماها و امثال شماها که یه مشت عقده ایه بی تربیت ِ روانی هستین عذاب می کشن . نمی گم حتما این کامنتای اخیر وبلاگای علوم پزشکی کار شماها بوده ولی کاره هر کی ام که هست یکیه لنگه ی شماها .. مریض و عقده ای .. اصلا شماها حرف حسابتون چیه ؟! بلند میشین ( همون فحاشی رو میگم که منو همکارام خوب می شناسیمش ) می یاین صبح تا شب تو وبلاگای ما جولان می دیدی جملاتمون رو می بلعین و حفظ می کنین تهش هم دهنتون رو باز می کنین هر چی لیاقت خودتون و خانوادتونه رو به ماها می گید . چقدر بگیم گناه دارن بزار بیان تو این کامنتدونی ها عقده هاشون رو تخلیه کنن ! چقدر بهتون ترحم کنیم که اینم یه جور مریضه دیگه خدا شفاش بده .

هی با توئم .. تو صد دفه بیجا می کنی به منو همکارام توهین می کنی . تو سرکار مینا خانوم چی از من میخوای ؟ چی کار باید برات می کردم که نکردم ؟ جواب سوالای مزخرفت رو ندادم ؟ بهت دلگرمی ندادم ؟ حتما باید برمی گشتم می گفتم تو استعداد پزشکی رو نداری حتما باید بهت می گفتم این کشوری که تو سالهاست قصد رفتنش رو داری که امیدوارم تا ماها عمرمون به این دنیاس بری و ما رفتنت رو ببینیم مدرکش رو صد هزار سال دیگه هم ایران قبول نداره حتما باید بهت می گفتم برو اونجا دو هزار سال زیان یاد بگیر و سه هزار سال درسای پزشکی یا داروسازی رو پاس کن بعد بیا اینجا بشین حالشو ببر که مدرکت به لعنت خدا هم نمی ارزه حتما باید اینا رو می گفتم دیگه تا حالیت شه . تو که شعورِ فهمیدن جوابِ سوالایی که با بدبختی برات گیر می آوردم رو نداشتی ، شعور فهمیدن دلگرمی و اعتماد به نفسی که بهت می دادمو نداشتی به خاطر یه لینک داری خودتو تیکه تیکه می کنی . نمی کنم آقا جان بمیری و بمونی من تو یکی رو لینک نمی کنم ببینم میخوای چیکار کنی ؟! تو که ماشالا هزار ماشالا الان خوب راه و رسمشو یاد گرفتی فهمیدی که اگه بخوای وبلاگو با بقالی اشتباه بگیری به هیچ جا نمی رسی ، خوب لینک می کنی و لینک نمی خوای ولی بازم مثل اینکه هنوز گیرت به وبلاگ ِ منه . تو برو کاسه ی محبت دستت بگیرو از دیگران طلب حمایت کن بلکه یه نفر پیدا شد و از روی ترحم به حرفات گوش داد واقعانم که قابل ترحمی اگه به جای این خاله زنک بازی ها و از این وبلاگ به اون وبلاگ رفتنا و با اسمای مختلف تخلیه عقده کردنا میشستی و به جای رویا پردازی یه کم درس می خوندی می تونستی تو یه رشته ی کارشناسی از همین جا مدرک بگیری البته شایدم من اشتباه می کنم و تو انقدرا هم بیکار نیستی الان رفتم لینکدونیت رو دیدم .. نه ماشالا فعال شدی از بیکاری در اومدی انقدر تو وبلاگای تخصصی گشتی که اسم همه ی دورهای پزشکی و داروها و .. رو یاد گرفتی ، آفریــــــــن الان دیگه راحت می تونی به جای یه خانوم دکـــــــــتر وبلاگ بزنی و به جای یه خانوم دکتر کامنت بزاری و به جای یه خانوم دکتر زیر آب منو بزنی . یادم باشه سالهای بعد اگه تو وبلاگستان یه همچین موردی پیدا شد سریع فکرمو ببرم رو تو چون غیر از تو یه همچین دیوونه بازی هایی از کسی انتظار نمی ره .

و تو فردین ماجرا . تو دیگه چی میگی ؟ هان ؟ حرف حسابت چیه ؟ آماده ی مذاکره با منی ؟ چی میگی اصلا ؟ مذاکـــــــــــــره .. بابا خیلی جو گیر شدی . چه خبره ! احیانا فکر می کنی سفیری یا وکیل و وزیری چیزی شدی ؟ بشین تا من بیام با تو حرف بزن . آره پسر جون همینجوری منتظر بمون .

از همین جا هم دارم بهتون می گم بشینید تا جایی که می تونید برای وبلاگای ما نقشه بکشید و با اسامی مختلف و حتی با عنوان ما تو کامنتدونی هامون کامنت بزارید .. بشینین و توهم بزنید که ما باهم بد بشیم و شماها حالشو ببرید .. نخیر خواب دیدین خیر باشه ماها هیچ وقت پشت همدیگه رو خالی نمی کنین .. بشینین و با نقشه هایی که می کشید خوش باشید .

ای مگس عرصه ی سیمرغ نه جولانگه توست ...

پی نوشت : با عرض معذرت از خواننده های عزیز ، چه کنم مادراین دختره آدم بشو نیست فقط همین یه دفه رو دندون سر جیگر بزارین ، قول میدم این مسئله رو برای آخرین بار تو وبلاگم عنوان کنم و دفه ی دیگه یه جای دیگه ملاقاتش کنم که بفهمه یه من ماست چقدر کره داره  .

1 ) ببین عزیزجان تو خیلی خوب کارتو بلدی ولی اگه فکر کردی با یه جماعت ساده طرفی اشتباه کردی .. نه جونم از این خبرا نیست .. از اینور به جامعه ی علوم پزشکی توهین می کنی از اونور میگی اگه ناخواسته توهینی شده عذرخواهی می کنم . مگه توهین کردن خواسته و ناخواسته داره ؟! می بینم که دوره افتادی به معذرت خواهی کردن ... از اونور معذرت خواهی می کنی از اینور می یای باز دوباره میگی ... " وبلاگهاشون میخونم که علنآ از تقلب کردن در امتحانات پزشکی صحبت میکنند ومتاسفم که چنین دکترهایی قراره برای سلامت مردم کشورم تصمیم بگیرن . لااقل خوشحالم که افرادی که در خارج از ایران در این رشته دارن درس میخونند به وضوح دیدم که از شما دانشجویان داخل کشور بیشتر وبهتر دارن تلاش میکنند " ... عزیزم شما چند سال تو دانشگاه علوم پزشکی امریکا و دانشگاه علوم پزشکی تهران درس خوندی که انقدر راحت اینجا رو با اونجا مقایسه می کنی که ادعا می کنی دانشجوهای داخل تلاش نمی کنند و دانشجوهای خارج تلاش می کنن . آهــــــــــان پس به همین راحتی داری دانشجوهایی که در داخل تحصیل می کنند رو محکوم می کنی به تنبــــــلی و متاسفید که ماهایی که اینجا درس خوندیم و می خونیم قراره برای سلامت مردم کشــــــــــورتون ( آخه فقط کشور شماست و کشورما نیست ) تصمیم بگیریم . عرضم به حضور جنابعالی معمولا کسایی می رن اونور که نمی تونن تو آزمون اینجا پذیرفته بشن ( نمونه ش سرکار عالی که من همچنان آرزو می کنم بری و فقط در حد یه توهم برات نباشه ) همین بنده رو که می بینی قرار بود اگه پارسال قبول نشدم برم اونور البته یه اونوره درست و حسابی بعد به لطف خدا تونستم همین جا قبول بشم و دیگه کارم به اونور نکشید در صورتیکه اونور با سوابق تحصیلی که بنده دارم هم بهم یه مبلغی بابت درس خوندن تو دانشگاشون تعلق می گرفت و هم امکاناتِ تحصیلیم از اینور بیشتر بود خــــب . تا اینجاش رو که می تونی بفهمی .. بعد دیگه همینجا قبول شدم و با اینکه همچنان شرایط رفتن برام مهیا بود و هست نرفتم ، نه من خیلی از هم رشته ای هام درمقاطع مختلف همین شرایط رو دارن که می تونن برن ولی نمی رن حالا تویی که هیچی از رشته های ما نمی دونی محترمانه بهت میگم دهنت رو ببند چون تو نمی فهمی ما سر چه درسایی و در چه صورتی تقلب می کنیم اینی که تو بخوای برای مردم این کشور و برای من و امثال منی که با وجودِ اینکه شرایطی بهتراز اینجا اونور برامون فراهمه ولی به دلایلی که تو و امثال تو صد سال دیگه هم نمی تونین درکش کنیم اینجا موندیم اظهار تاسف کنی نه تنها احمقانه س بلکه گنده تر از دهنت هم هست .

2 ) تو مـــــــــــــرداد 87 برا من کامنت می زاشتی ... عجــــــب ... سوالات غیر تخصصی می پرسیدی ؟! ... عجـــــــب ... لابد از گوشت و پنیر و طریقه ی خانه داری می پرسیدی اونم از من ؟! ... عجــــــب ... بنده مظلوم نمایی می کنم ؟! آهان نه اینکه می رم تو این وبلاگ اون وبلاگ شکایت و گریه کنون راه میندازم که ببینین نیلوفره خبیث منو لینک نکرده ... از کی تا حالا جواب اراجیف یکساله ت رو که تو این مدت هم خانومی کردمو به روی خودم نیاوردم رو دادن مظلوم نماییه ؟! اگه کاره من مظلوم نماییه پس کار تو چیه ؟! هــــــان ؟! .. یکسال جوابت رو ندادم ببین کی دست از اینکارات می کشی ولی تو شعوره درک اینو نداشتی  . خودت خوب می دونی که این میثاق اولین نفری نبود که اینجوری نشستی به هوای درررردوووو دددددل براش از من بدگویی کردی ، آمارشو دارم که برای چند نفره دیگه هم این دردو دلااااا کردی ...

۳ ) چی میگی تو ؟! ... " تو جشن پرشین بلاگ مجری جشن از من خواستن ( من یعنی نیلوفر ) یه صفحه از وبلاگمو بخونم ولی من نخوندم و خجالت کشیدم چون نوشته های من پر از فحش و الفاظ رکیک ِ ... اندفه واقعا میگم عجــــــــب ... بچه هایی که تو اون جشن بودین کی از من همچین تقاضایی شد و بنده رد کردم که خودم نمی دونم و ایشون با اینکه کیلومترها از تهران دورند با دوربین مخفیشون این اتفاقات رو دیدن .. از نفر اول وبلاگستان نخواستن یه صفحه از وبلاگشو بخونه بیان از من بخوان ؟؟؟؟!!! ... عجــــــــب ... ( چمی دونم والا شاید من و اون هزار نفری که تو سالن بودیم یه لحظه خوابمون برد و ایشون رو حساب علم غیبی که دارن با وجود اینکه صدها کیلومتر اونورتر نشستن دیدن که یه همچین اتفاقی داره برا بنده می افته ) ... جذابیت وبلاگ من فقط بخاطر الـــــــفاظ رکیک و فحـــــــشیه که می یارم ... جونه نیلوفره یکی بگرده تو آرشیوه من فحشا و الفاظ رکیکم رو پیدا کنه ... واقعا جای عجـــــــب داره ... نکنه منظورت بیشور و احمقیه که گاهی می گم خب ببین من خیلی بی تربیتم اگه تا حالا اینو نمی دونستی الان بدون .. آخی الهی بگردم که تو اومدی تو وبلاگ من فحش یاد گرفتی ( بچه م اومده تو وبلاگِ من فحش یاد گرفته ) ای خدااااا ... عزیز تو تا حالا از در خونه بیرون نرفتی تا حالا کتاب نخوندی والا تو رمانای تاریخی جهان هم از الفاظ رکـــــــــیک استفاده می کنن . خب ببین بد کاری می کنی اینجوری خودتو از همه جا بی خبر و ندیده و نخونده تو خونه نگه داشتی . آهان یه جوکه دیگه ... وبلاگ بعضی از ما باعث انحراف اخلاقی میشه . عزیزان من ، خواننده های گل من ، نیاین وبلاگ منو بخونین من پس فردا نمی تونم جواب باباها و ماماناتونو بدم یا اونایی که خودتون مامان و بابا هستین من پس فردا نمی تونم جوابگوی فرزنداتون باشما .. ببینین چه وقتیه که دارم اینو میگم .

3 ) از وبلاگ من خوشت نمی یادو همه ی پستامو از حفظی .. تو که می دونی من آرایش می کنم ( وای وای ) .. من می رقصم ( وای وای ) .. من ویراژ می دم ( وای وای ) زبانم بده ( وای وای ) .. پس تو همه ی این چیزا رو از کجا می دونی ؟! ببین تو هم برو لباس مارکدار بخر و آرایش کن ، نگران نباش عزیزم دیگه هر چی ام که باشی بازم بهت می یاد یا حداقلش اینه که اینجوری عقده ش به دلت نمی مونه بعدم تا می تونی برقص .. کجای دین گفته رقص و آرایش بده ؟! تو با این حرفات داری تحریف تو دین ایجاد می کنی و این بزرگترین جرم و گناهه  یا اصلا نمی خواد زیاد تو این مسائل وارد بشی برو ازهمون خوابات بنویس و مطمئن باش یکی مثل من و دوستام انقدر وقتشون براشون ارزش داره که سر این لاطاعلات هدرش ندن .. معلومه که من این مزخرفات رو تا تهش نخوندم یعنی راستش رو بخوای فقط همون یه جمله ش رو خوندم و بعد دچار حالت تهوع شدم . می دونی اگه خوابای تو ارزش داشت حداقل 10 نفره از همه جا بی خبر می اومدن می خوندنش که جنابعالی سر چهارتا دونه کامنت اینجوری گروه درست نکنی .

4 ) اوهوم که رفته بودی به دکتر مداینفو گفته بودی تبلیغ وبلاگت رو بکنه بعد یهویی زدی تو خطِ شکایت و گریه کنون از من .. آخــــــی .. بعد یه دفه بعد از چند ماه متوجه سادگی میثاق شدی و خواستی در مورد من بهش هشـــــــدار بدی ( اون هشدارو داشته باشین ) که منت منو نکشه و نیازمند افرادی مثل من نباشه ... آهــــــــان پس تو وبلاگستان هر کی میره وبلاگ کسی رو میخونه و براش کامنت می زاره داره منتش رو میکشه و بهش نیاز داره .. دیگه از کسی که سطح فکرش از وبلاگ زدن تا این درجه نازله بیشتر از اینم نمیشه توقع داشت .. فکر کردی خبرشو ندارم تا حالا چند دفه خواستی به دیگران از این هشــــــــــــدارا بدی منتها اونا مثل این بنده خدا ساده نبودن که برای هشــــــــدارای تو پشیزی ارزش قائل بشن اصلا به تو چه رابطی داره که می گردی تو وبلاگستان هشـــــــــدار منو به بقیه می دی ؟! میخوام بدونم به تو چه ربطی داره ؟! .. عجب بابا .. یه عمره داری به این و اون هشـــــدار می دی بعد میگی بنده با جنابعالی مشکل دارم که موضوع رو کش میدم .. بنده خدا من اصلا نمی دونستم تو هنوز وبلاگ می نویسی با بدبختی گشتم آدرست رو پیدا کردم .. چی میگی تو ؟

5 ) جناب میثاق خان خودشون اومدن تو کامنتوشون گفتن خوشحال میشم که با من دردو دل کنی ؟! من که مثل جنابعالی علم غیب ندارم از خودم حرف در بیارم . ببین حواست جمع حرف زدنت باشه خیلی دارم خودمو کنترل می کنم اون حرفی رو نزنم که لیاقتشو داری ، آقایونی که برای من کامنت می زارن فقط کامنتشون رو می زارن نمی گن خوشحال میشم با من دردو دل کنی . می فهمی اینو ... ما هم که چیزی نگفتیم یعنی خدا وکیلیش چون مثل شما بیکار و الاف نیستیم اصلا فکرمون به اینجاها نکشید منتها نمی دونم شما چرا این مدلی برداشت کردی ؟! اصلا مگه به خودت شک داری که همچین برداشتی از حرف من کردی فکرم نمی کنم جناب میثاق با تمام اون توهینایی که به بنده کردن بازم اهل این حرفا باشن . آره بچه جون به اون نمی اومد اهل این حرفا باشه و مطمئن باش اصلا فکرشم به ذهنش راه نداده . 

6 ) خدا رو صد هزار مرتبه شکر که جناب مد اینفو و بعضی از دوستانی که اون زمانی که رفتی پیششون گریه زاری راه انداختی و من جوابت رو دادم هنوزهستن و گرنه معلوم نبود چه اراجیفی رو می خواستی سر هم کنی ؟! ... خوبه که این دوستان کامنت منو خوندن و اینکه بنده فقط گفتم " آره یادم اومد مینا همون دختر جنوبی ... " کجای این جمله هدفش پایین آوردن تو بوده . چرا چرتو پرت میگی ؟ مگه من مسئوله احساسات و عقده ی حقارت توئم ؟ این آسمون ریسمونی که بهم بافتی یعنی چی ؟ تو جنوب کار می کنید که می کنید .. نه پس انتظار داشتید پاتون رو بندازید رو پاتون ماها بیایم بادتون بزنیم .. کارمــــــــــون سخته .. نخیر بقیه ی ملت کارشون آسونه فقط کاره شماها سخته .. حالا اصلا من چیکار کنم که کارتون سخته ؟ چی میگی تو ؟ .. کار می کنید پولشو می گیرید . مگه مجانی کار می کنید ؟.. همه باید کار کنه ، هر کسی نسبت به ملت و دولتش مسئوله .. مگه من منکر زحمات روستاییان عزیز شدم اصلا این حرفا چه ربطی به من داره ؟ نشستی برا من کلمه ی استانت رو معنی می کنی .. واقعا بیماری اینو از ته دلم دارم بهت میگم .

7 ) آهــــــــان تو یه کامنتی که میثاق برات عمومی فرستاده بود همه ی افکار پلید و کثیفت لو رفت حالا داری جلزو ولزشو می زنی ؟! بیجا می کنی حرف منو می زنی اصلا تو چه حقی داری در مورد من اینور و اونور بچرخی و هشـــــــــدار بدی .هی هیچی بهت نمی گم ... می دونی چند نفر اومدن بهم گفتن که از مدت ها پیش می دونستن که تو مشکل فکری داری ... فکر کردی با اینهمه شاهدو کامنتایی کثیفی که ازت دارم خیلی برام سخته بیمار بودنت رو ثابت کنم ... خیلی زودتر از اینا به خاطره تهمت و افتراهایی که به من زدی می تونستم بیچاره ت کنم ولی دلم برات سوخت  .. نه بابا .. دست پیشو گرفتی که پس نیافتی .. تو برای من اعاده ی حیثیت می کنی .. به روح عزیزم قسم با شواهدی که دارم پاتو می کشم دادگاه ببینم حرف حسابت چیه . دلایلمم  : 1 _ تهمت و غیبت و خرابکاری علیه من که خوشبختانه چند نفر از دوستان علنا گواه هستن . 2 _ توهین به جامعه ی علوم پزشکی و همه ی پزشکانی که داخل کشور درس خوندن . 3 _ توهین علنی به من و همه ی آقایونه خواننده م ( اعم از پزشک و غیر پزشک ) ۴ ـ توهین به ملیت من ( هر چند می تونم حست رو درک کنم ) .. یه ساله پیش ِ عالمو آدم نشستی به من توهین کردی دیگه این کامنتی که ازت دارمو که نمی تونی کتمان کنی ، کسایی که رفتی براشون از این حرفا زدی رو که نمی تونی بُکشی که تمام مدارکم از بین بره ، یه ساله اعصابه منو خورد کردی و من هیچی بهت نگفتم حالا برا من طلبکارم شدی . بدبخت بیچاره می دونی چند نفر مهر بیماریتو زدن و تایید کردن ... حالا وایسا و ببین ، دفه ی دیگه یه جای دیگه جوابتو می دم . 

تعطیلات

سلام

وای نه امروز دارم می رم شمال اصلا دلم نمی خواد برم . احساس می کنم خسته گیم که در نیومده هیچ هزارتا کار نکرده و هزارتا جای نرفته هم تو تهران دارم . اه خیلی خیلی کم بود تازه الان خاله و داییمم ازم شاکی ند که چرا تو این یه هفته ای خونشون نرفتم دیگه دارم میشم چوپان دروغگو از بس قولای الکی دادم ولی خداییش اندفه رو خیلی زور زدم که حتما خونه ی خاله مو برم چون دلم واسه خنده های آریا گوگولی ضعف میره اما هر چی بدو بدو کردم بلکه 5 دقیقه بتونم یه تکِ پا برمو بگردم نشد  همشم تقصیر این دوستامونه که تا پامو می زارم تهران همچین دوره م می کنن که اسمم یادم می ره انقدر که خوش مشربو باحالنا که منه نیلوفر پیششون کم می یارم . فک کنین من کم می یارم ( چه آبروریزی ای ) . اول که چند روز با ساسا و بهشاد و ساحل ( دوست ساسا ) همش رفتیم خرید و رستوران و کافی شاپ همه جا هم رفتیم از شمال بگیر برو تا شرق و غرب . وااااای بیچاره شدیم تو این مراکز خرید که از شلوغی داشت منفجر میشد . ملت هی میگن نداریم نداریم بعد همچین می خرنا انگار که از قحطی در اومدن ، ما هم مگه می تونستیم خرید کنیم !!! مثلا ساسا و بهشاد می رفتن تو مغازه راه بسته میشدو ماها نمی تونستیم بریم تو بعد ساسا از تو مغازه داد می زد : نیــــــلوفر ساحــــل بیاین تازه جاتون خالی یه نمایشنامه ای هم با حضورِ همیشه فعالِ پیرزنا تو یکی از پاساژا دیدیم . یه پیرزنه نازنازی که می ترسید سوار پله برقی بشه آخرش به زورِ نوه هاش سوار شدو تا رفت رو پله شروع کرد به جیغو هوار و فیلم در آوردن که پشتی هاش زود از پشت گرفتنش کشیدن رو زمین حالا یک معرکه ای راه انداخته بود بیا و ببین ، بیچاره همراهاش داشتن از ترس می مردن بعد این خودشو زده بود به غش و ضعف که قلبم داشت وای میستادو داشتم سکته می کردم  والا حالش از من یکی که خیلی بهتر بود همشم داشت جلبه توجه می کرد . یه شبم که خیلی خیلی خوش گذشت سالگرد ازدواج پریسا و وحید ( دوست ساسا و همسرش ) بود بعد چون یخچال خودشون جا نداشت ما از شب قبلش براش ژله هاشو درست کردیم گذاشتیم تو یخچال خودمون صبحشم من نشستیم دقیقا 2 ساعتِ تموم ژله ها رو تزئین کردم از این چتر کوچولوهام کنارش زدمو انقدر خوشگلشون کردما که مامان جونمم که همیشه از بی هنری من نالانه ازم تعریف کرد  بعدم ساسا گفت : پریسا دست تنهاس زودتر بریم کمکش دیگه ژله ها رو گذاشتیم پشت ماشین لباسای مهمونیمونم ور داشتیم که همونجا حاضر شیمو جلو درِ خونشون ساسا ماشینه وحیدو که دید کفری شد که این الان تو خونه چیکار می کنه ! خب درسته که ما با هم خیلی صمیمی ایم و اصلا ساسا و پریسا و وحید همشون با همدیگه هم دانشگاهی بودن البته ساسا و پریسا همکلاسی بودن و وحید سال بالایی یه رشته ی دیگه ولی بازم ساسا میگه وقتی مرد تو خونه س آدم نمی تونه راحت به کاراش برسه بعدم وحید خیلی وسواسه از این مدلیاس که خیلی به سرو ظاهر اهمیت بده و یه لنگه پا تو آشپزخونه باشه ببینه همه چی رو برنامه ست یا نه پریسا هم هیچی بهش نمیگه یعنی عادت کرده دیگه وقتی ام که زنگ زدیم رفتیم بالا انقدر دوتایی ذوق کردن هنوز نرفته تو هم یه عالمه تشکر و خودکشی که مرسی اومدین کمکمون . ساسا هم که تا رسید رفت تو آشپزخونه نشست به سالاد درست کردن منم وظیفه ی نظارت به فعالیت دیگران رو به عهده گرفتم که یه وقت الیاس کسی رو گول نزنه از زیرِ کارش در بره . وحیدم تا می خواست بیاد تو آشپزخونه ساسا خنده خنده بهش می گفت : اول اجازه بگیر بعد بیا تو وحیدم دیگه همش راه می رفت تو خونه می گفت : یـــــالا یــــالا  به منم می گفت : اگه یه کم مثل این خواهرت زرنگ باشی می تونی یکی یکی دوستاتو ببندی بیخِ ریش ِ هالویی مثل ما . ساسا هم می گفت : آرهههههه من اگه زرنگ بودم که نمی زاشتم این زن ِ تو بشه  . پریسا هم غش غشی می کرد برا خودش که شیشه های خونشونم می لرزید دیگه تا ساسا همه ی سالادا رو درست کردو منم از همه ی غذاها و مخلفاتش یه کمی چشیدم ببینم نمکش اندازس یا نه ( خودشون گفتن بخور ببین چطوره وگرنه من که اهل ناخونک زدن نیستم  ) ساسا و وحید همه ی تاریخچه ی دانشجوییشون رو کشیدن بیرون شخم زدن که تو چرا دوست منو اغفال کردیو تو چرا دوستت رو انداختی به ما  بعدم ساسا گفت : نیلوفر اول تو برو حموم زودم بیا بیرون دو ساعت طول میکشه حاضر شیم . منم از حموم که در اومدم تا موهام خشک شه زودی پریدم پای نت در ِ اتاقم بستم یه وقت پریسا و وحید یه دفه نیان تو صفحه ی وبلاگمو ببینن و من درجا خشک شم سر جام دیگه ساسا که اومد حسابی ژیگول بیگول کردیم منتظر شدیم تا بقیه دوستامون بیان . من که همه رو می شناختم جز چند تا از فامیلای وحید که اونم زود دوست شدم و انقدر رقصیدم و جانفشانی کردما که رسما جفت پاهام داشت کنده میشد آخرشم دیدم پاهام داره خورد میشه ها بازم که از رو نرفتم با کمال پررویی رفتم کفشای پاشنه یه متریمو در آوردم گذاشتم زیر مبل و جانفشانیمو تا سر حد مرگ ادامه دادم   . برگشتنی ام ساعت 2 نصفه شب منو ساسا که تنهایی نمی تونستیم تا خونه بریم به خاطر همین ماشینو گذاشتیم در خونه ی پریساینا و مونا ( دختر خاله ی وحید ) و نامزدش رسوندنمون . منم تا رسیدم خونه رو تختم مُردم تا فردا ظهرش که لنگون لنگون رفتم ماشینمو از جلو در خونه ی پریساینا ور داشتمو رفتم خونه ی پریا ( دوست دوران پشت کنکورم ) خلاصه که خیلی تعطیلات خوبی بود خیــــــــلی فقط حیف که انقدر زود تموم شد .

من رو می تونید اینجا هم بخونید .

خونه تکونی

سلام

ما یه عطی خانومی داریم که سالهاست دمِ عید یا وقتایی که مهمونی های بزرگ داریم می یاد خونمون کمکِ مامانم حالا امسال این عطی خانومه مهربون ما کمر درد گرفته و گفته یه روز بیشتر نمی تونم بیام خونتون اونم دمِ عید نه الان که دکتر بهم دو هفته استراحت مطلق داده حالا من نمی دونم امروز رو چه حسابی مامانم منو عطی خانوم دید . والا به خدا من نه شبیه اونم ، نه مدل اون حرف می زنم ، نه سن و سالم به اون می خوره ولی مامانم عجیب بند کرده بود که نه تو خودِ خودِ عطی خانومی البته به زبون نمی آوردا ولی یه کارایی می کرد که همین منظورو می رسوند . میگید نه ! الان یه گوشه ای از کارای مامانمو براتون می نویسم تا ببینید منه بیچاره امروز چی کشیدم . مامان : نیلوفر برو بالای نردبون این پرده ها رو در بیار . من : از الان که زوده هر وقت عطی خانوم اومد بهش بگو پرده هارم وا کنه . مامان : نه اون مریضه خدا رو خوش نمی یاد زیاد کار کنه ، برو مادر تنبلی نکن ثواب داره . منم که دلســـــــوز بلند شدم رفتم بالای نردبونو مامانم از تو آشپزخونه گفت : برو بالاتر نمی افتی  دیگه ترسونو لرزون رفتم پله ی یکی مونده به آخرو همشم از اون بالا چشمم به بهشادو شهی بود که داشتن میوه می خوردن همچینم دو لپی می خوردنا که انگار نه انگار خواهرشون بالای نردبون وایساده داره پرت میشه پایین بعد دیگه نمی دونم چه معجزه ای شد که بهشاد وسط اون میوه خوریِ جانانه چشمشو کج کردو انداخت به منه حقیر که دارم مثل بید بالای نردبون می لرزم . بهشاد به شهی : برو نردبونو بگیر نیلوفر نیافته . شهی : پاشو خودت بگیر ... دیگه سر یه نردبون گرفتن آنچنان داشتن درگیر میشدن که من از اون بالا می گفتم نمی خوام بابا نمی افتم شما میوه تونو بخورین . آخرِ سرم مامانم دید خیلی اوضاع قمر در عقربِ خودش اومد نردبونو گرفت منم دیگه همچین غرق پرده وا کنی شدم که نفهمیدم مامانم کی این نردبونه رو ول کرد رفت یه دستمال تمیز آورد وایساد پایین نردبون منتظر تا یه حالِ مجددی از احوالاتِ من بگیره دیگه از همه جا بی خبر تند تند اون پرده ی شونصد کیلویی رو در آوردم و خواستم از اون بالا بپرم پایین که مامانم گفت : نیلوفر تا اون بالایی این دستمالو بگیر پنجره هارم تمیز کن یعنی چی بگم اصلا چی می تونستم بگم ؟ پس از زور درموندگی دستماله رو گرفتمو کردم تو شیشه همچینم می سابیدما که جیغ شیشهِ رسیده بود به عرش آسمون از اون بالام ناخوداگاه چشم می افتاد به بهشادو شهی که میوه خورونشون تمومی نداشت دیگه دیدم خیلی داره بهم فشار می یادو اگه غر نزنم لال از دنیا می رم برگشتم به بهشاد گفتم : بهشاد خانوم وقت کردی یه دستی به این خونه بزن . بهشاد : باز تو یه کاری کردی منت گذاشتی ؟ منم بنا رو گذاشتم به ایشو اوش کردن که دو روز اومدم تهرانا هر چی کار دارن می ریزن سر منو ... بعدم که اومدم پایین ولو شدم رو مبل مامانم رفت از اون سر خونه چشم دوخت به پنجره ها گفت : تو دستات جون نداره عطی خانوم که اومد باید بگم یه دوره دیگه تمیز کنه بعدم گفت : نیلوفر جون بیا این فرشای پذیرایی ام یه دستمال بکش . من : این کارا که کار من نیست من نمی تونم پس عطی خانوم میخواد بیاد اینجا چی کار کنه ؟ مامانم : اون مریضه ثواب داره لبخند . من : من نمی تونم دستام جون نداره . بهشاد : یه دفه تو عمرش کار کرده ها ببین چی کار می کنه . من : مامان اون شماره ی عطی خانومو بده . مامانم : با اون چی کار داری ؟ من : می خوام آدرسشو بگیرم برم کارای عیدشو بکنم بدبختم دیگه . مامانم :  . یه ساعت بعدش اومدم برم بالا بقیه ی کتابمو بخونم همین که درو باز کردم برگشتم به مامانم گفتم : مامان این راه پله خیلی کثیفه عطی خانوم گناه داره اون آبو تایدو بیار من بشورم . مامانمم الهی بگردم باورش شد گفت : نه دیگه تو امروز خیلی خسته شدی برو یه کم دراز بکش . من : خسته نشدم تازه سر حال اومدم بعده راه پله م می خوام برم سراغ حمومو زیر زمین . مامان : برو نیلوفر خدا نکشتت . سر شبم که بابام اومد هی بهش اصرار کردیم واسه آتیش بازی ما رو ببره برج میلاد بابامم گفت : آتیش بازی آتیش بازیه دیگه برید از همین بالا پشت بوم ببینید . ما هم گفتیم نه برج میلاد یه حال دیگه ای داره  . بابامم گفت : خودتون برید و منو مامانمو ساسا و بهشاد شهی رفتیم برج میلاد از اونورم رفتیم یه گشتی تو بزرگراهها زدیمو منم ویرم گرفته بود مامانمو اذیت کنم هی سرعت می گرفتم ٫ مامانمم همش حرص می خورد که بزار برسیم خونه من اگه گذاشتم بابا یه دفه ی دیگه ماشین به تو بده ، تو شمالم همین کارا رو می کنی و ...

من در مدلاگ ( کانون علوم پزشکی پرشین بلاگ ) هم به روز هستم ( یک پست ویژه ی تولدی  )

گشت زنی در پایتخت

چند روز پیش که با محبوبه ( دوستم ) رفتیم اریکه ی ایرانیان ( یه مرکز خرید تجاری ورزشی با سالن سینما ) هم یه خورده حرف بزنیم و هم خرید کنیم خبری از صفای شونصد هزار متری جشنواره نبود . منم شاد که به اون قیامت کبری بر نخوردم با محبوبه جونم چند تا DVD گرفتیم و برگشتیم که با فاجعه ی ترافیکه تهران رو به رو شدیم . خیلی وقت بود که تو یه همچین ترافیکی گیر نکرده بودم حالا ترافیک یه طرف عینکی بودنه منو محبوب که دیگه هیچی . من که با خودم عینک نبرده بودم محبوبه هم که تو اون برفو بارون با عینکم به زور چار تا دونه تابلو رو می خوند دیگه بعده 3 ساعت تو ترافیک موندنو گم شدن تو این بزرگراها و ترمز زدن وسطه بزرگراه واسه خوندن یه دونه تابلو بالاخره رسیدیم " ت ا ک ر ز " و یه مرغ سوخاریه توپس زدیم به بدن .. منو محبوب هر وقت می ریم بیرون سعی می کنیم جایی بریم که تا حالا نرفتیم با اینکه جفتمون از سوخاری اصلا خوشمون نمی یاد ولی رفتیم " ت ا ک رز " که شنیده بودیم غذاش فوق العادست . توی اریکه یه مغازه ی TT حراجی زده بود که وقتی تو خونه واسه ساسا و بهشاد از قیمتای خفن ارزونش گفتم کلید کردن که اگه ارزون بود چرا نخریدی و چن تا می خریدی واسه بعدنا و اینا ، منم گفتم اکی . حالا یه روز تا حراجش تموم نشده می ریم چن تا می خریم ساسا هم گفت نکنه بنجل و گل منگل باشن بریم دست خالی برگردیم ، منم گفتم نخِِِِیِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِــــــــــــر اصلنشم الان همینا مده ! خلاصه امروز با ساسا وبهشاد دوباره رفتیم اریکه و فک کنم دقیقا از سه هزار کیلومتر مونده به اریکه صفایی دیده می شد به غایت عریضو طویل که معلوم نبود تهش کجاست ؟! همیشه از اینکه فیلمو داغ داغ تو جشنواره ببینم خوشم می یاد ولی امون از این تنبلی که نمی زاره برم صف واستم و هی به این ساسا می گم مگه تو عشق فیلم نیستی مگه این همه با دوستات جشنواره نمی رفتی اصلا مگه تو خواهر من نیستی خب پاشو برو برام بلیط بگیر دو تایی بریم منم قول می دم که اونجا برات یه عالمه خوراکی بگیرم اونم تنبل تر از من می گه منم همیشه دوستام صف وای میستادن اگه نه که چه کاریه ؟! آدم فیلمو تو همین سینما می بینه ! بعدشم رفتیم امام زاده صالح واسه زیارت ؟؟؟؟!!! نخیــــــــــــر . رفتیم سمنوی عمه لیلا بخریم چون که مامانم دلش سمنو می خواست .. خلاصه ما هم نه اینکه اعصابمون از فولاده عصبانیو اصلا هم تو ترافیک قاطی نمی کنیمو سر بهشادو ساسا جیغو داد راه نمی اندازیم رفتیم اون جا ! ولی خداییش آدم تو این ترافیکه پایتخت دیوانه نشه خوبه !

چهار گانه

سلام

کی بود می گفت من برم تهران هر روز آپ می کنم ؟ کی بود ؟ من بودم ، واااا من بودم ؟ چه حرفا من نبودم که .. اون یه نیلوفره دیگه بود . من سرم بره حرفم نمی ره . آره ما اینیم به قول یکی از هم دانشکده ای هام که برام کامنت گذاشته بود یه دانشگاه .. هستو یه نیلوفر . بله دیگه کم کم دارم پله های معروفیت و محبوبیتو طی می کنم و می رسم به اوج ، خواستم بهتون گفته باشم از حالا تو فکر امضا و اینا باشین  .

1) با ساسا و بهشاد ( به به سابق ) نشستیم حرف می زنیم بعد ساسا یه دفه میگه : نیلوفر یادت باشه تا اینجایی یه روز بریم امامزاده صالح نذر دارم . من : از کی تا حالا ! ( آخه ساسا زیاد اهل نذر و نذورات نیست ) . ساسا : برا امتحانای تو نذر کردم قبول شی پول بندازی تو ضریح . من : باز نذر پولی برا من کردی چقدر بهتون بگم من ندارم از این نذرا برا من نکنین  . ساسا : 1000 تومن کردم نداری ؟ من : نه ندارم 100 تا تک تومنم ندارم . بهشاد به ساسا میگه : چونه نزن نداره نـــــــــــداره . ساسا : بیا بریم خودم دم درش 1000 تومن بهت می دم برو بنداز تو ضریح . من : نمی دونم نذر خودته خودتم باید جمو جورش کنی . ساسا : 100 تا صلواتم نذر کردم . من : نکنه اونم من باید بفرستم ؟ ساسا : نخیر شما فقط از اونجا هر روز زنگ بزن تنو بدنه ما رو بلرزون که می افتم می افتم ما هم که یه عمره بدهکار شمائیم عادت کردیم به عرایضتون . من : خوبه که عادت کردین . ساسا : نیلوفر خیلی پررو شدیا . من : اونو که بودم  . ساسا : پررو تر شدی .

2) با بهشاد رفتیم پیش یه خانومه که فال قهوه می گیره ، دیوونه بعده اینکه کلی ما رو سرکیسه کرده برگشته میگه : نیمه ی اول ساله دیگه ازدواج میکنی . فکر کنین مزخرف گویی تا کجا آخه البته حالا شما یه پیش زمینه ی ذهنی داشته باشین اگه یه دفه اومدم تو این وبلاگ طرز تهیه انواع و اقسام خورشت های ایرانی و فرنگی و سفره آرایی و گل چینی رو یاد دادم بدونین از کجا داره آب می خوره . اووه مامانمینا  .

3) کتاب " صد سال تنهایی " رو دست گرفتم البته وقتی دبیرستان بودم نصفشو خوندما ولی اونموقع ازش خوشم نیومد اما الان مفاهیمشو یه مدل دیگه می گیرم . چقدر سنو سال روی فکر و نگاه آدم تاثیر می زاره حتما اگه 10 سال دیگه هم دوباره این کتابو بخونم نکته هاییش برام پر رنگ میشه که الان اصلا به چشم نمی یاد .

4) بهشاد می خواد هفته ی دیگه یه روز بره اصفهان اصل مدرکشو از دانشگاشون بگیره بهش گفتم : با بابا حرف می زنم بزاره خودم ببرمت . بهشادم گفت : نه بابا هیچ وقت نمی زاره . گفتم : کاری نداره که جاده ی تهران _ اصفهان نه کوه داره نه گردنه ، صبح راه بیفتیم 10 اونجاییم تا کاراتو بکنی میشه 3 همون موقع ام راه می افتیم که شبو تهران باشیم  . شب که بابا جونم اومد شروع کردم با آبو تاب براش توضیح دادن که بزاره یه روز با بهشاد بریم تا اصفهانو برگردیم . بابا هم فکر کرد منظورم اینه که با اتوبوس بریم گفت : برو خیلی هم خوبه یه گشتی ام می زنین . من : نه می خوام با ماشینه خودم برم ... و بابا جان ترجیح داد حتی یه نگاهم بهم نندازه چه برسه به اینکه بخواد جوابمو بده . بله همین کارا رو می کنن که بچه ذوق ِ درایوریش کور میشه دیگه .

خلاصی

سلام

اول بزارید یه آخیش جانانه از ته قلبم بگم ... ( آخیـــــــــــــــش ) ... بزن اون کفو بزن به افتخار قبولیم بزن .. همین الان آخرین امتحانمو ( تغذیه ) دادم و خــــــــــلاص البته هنوز همه ی نمره هامو نگرفتما ولی مطمئنم که همه رو قبول میشم . آخ جــــــــون قبوله قبول به شیوه ی بچه مدرسه ای ها که میگن قبول خرداد شدم منم میگم قبول بهمن شدم ولی خدا وکیلیش داشتم می مردم یعنی به جایی رسیده بودم که فقط می گفتم تموم شه نتیجه شم هیچ مهم نیست فقط تموم شه اما حالا که تموم شده و دارم یه نفس راحت می کشم می بینم حتی اگه یه درسمم افتاده بودم اصلا این تعطیلات بهم نمی چسبید اصلا شیرینی استراحت به اینه که همه ی مسئله های ذهنیت رو حل کرده باشی و حتی یه معادله ی نصفه نیمه هم نمونده باشه که مدام ته فکرت رو قلقلک بده و اما نمره هام ، راضی ام ای بدک نیست هر چند که همیشه گفتم بازم میگم نمره ی واقعیه دانشجویی که تو شهر خودش درس نمی خونه حداقل 5 نمره بیشتر از اونیه که می گیره مثلا اصل ِ اصل ِ 12 آناتومی من یعنی 17 که اگه تو خونه ی خودمو تک و تنها تو اتاقم می شستم و مجبورم نبودم تایم خواب و درس خوندم رو با چند نفر دیگه هماهنگ کنم و مهمتر از همه ناهارو شامم همیشه بجا بود همون 17 رو می گرفتم ولی کلا با این که حق ِ منو امثال من نمره ی بالاتر از اینیه که میاریم و اصلا نمره ی بالا یه مزه ی دیگه ای داره اما من الان پیش خودم خیالم راحت ِ راحتِ چون زحمتم رو کشیدم راستی تا یادم نرفته اینو هم بگم که زبانمم شدم 13 .. بزن اون کفو بزن بزن  .

دیگه این که فردا بر می گردم تهران البته می خواستم امروز برم ولی یه سری کارا اینجا برام پیش اومد که نمی تونم انجامش رو به بعد از تعطیلات محول کنم . دلمم خیلی خیلی برای خونمون و اهالیش تنگ شده البته بابا و شهی رو همین پنجشنبه گذشته دیدم چون بابا جان اومده بود شمال یه نگاهی به ماشینم بندازه بعدشم که دید وضعش خیلی خرابه و منو دعوا کرد که تو با این ماشین چیکار می کنی  ورش داشت برد تهران که تعمیرکار خانوادگیمون به دردش برسه ، منم اگه فکر می کنین که نارحت شدم اگه فکر می کنین که خم به ابرو آوردم باید بگم که سخت در اشتباهین چون ته دلم شونصد کیلو قند آب کردم که تو این تعطیلات ماشینمم در کنارمه و مجبور نیستم غصه دوریش رو بخورم چونکه از قبل قرار بود بزارمش تو پارکینگ خوابگاه که شکر خدا خراب شد و به تهران منتقل گردید . از فردام که برگردم خونه شاید هر روز آپ کردم احساس می کنم بدجوری سخنوری خونم اومده پایین .

پی نوشت : نمی دونم بابت اینهمه انرژی و دلگرمی و محبتی که این چند وقته بهم دادید چطوری ازتون تشکر کنم فقط خیلی خوشحالم و خدا رو شکر می کنم بابت وجود پر مهرتون . خیلی دوستون دارم .

زنده ایم

سلام

زنده ایم یعنی 5 فقره امتحان دادیم یکی از یکی بهتر ، خوش به حالمان جدااا . نمره ی آناتومیمان را که دادند داشتیم دور از جانمان پس می افتادیم ، از ذوق قبولی آنچنان نیشمان باز شده بود  که هر کی نمی دانست فکر می کرد 20 شده ایم البته لازم به ذکر است که ما خودمان نمی خواهیم عین این بچه درسخون ها 20 بگیریم و گرنه که گرفتنش برای ما کاری ندارد ، والا ، مثل آب خوردن است خلاصه ما ذوق می کردیم ولی ته دلمان نگران آن زبان لامصبِ لعنتی بود و هست . چقدر ما بدبختیم مردم نگران چه درس هایی هستن و ما نگران چه ! خیر ندیده یک عمره شده بلای جان ما ول کنمان هم نیست  ( عجیب دلمان می خواهد ناسزا بگوییم به هر چی زبان و جدو آباده زبانه ولی نمی شود و در شانمان نیست فقط این را بدانید که به زور جلوی دهانمان را گرفته ایم ) . آن هفته هم از بس اعصابمان داشت توی هاونگ کوبیده میشد با معصومه ( هم اتاقیم ) و نغمه ( هم اتاقیم ) رفتیم با آب و شامپو افتادیم به جان ماشین جانمان و حالا نساب و کی بساب ، بچه های خوابگاه هم مدام رفتن و آمدن و نگاه های عاقل اندر سفیهی به ما انداختن که حالا چه وقت این کارهاس ولی ما خودمان را زدیم به آن راه که گور چشمانتان که دارد از حدقه می زند بیرون اعصابمان خورد است خوش داریم ماشین شوری کنیم به شما چه ؟ دیروز هم چون یک هفته ی تمام نان را در خونمان زده بودیم و درس خوانده بودیم با سارا و نرگس رفتیم رستوران برای خودمان جشن گرفتیم و هی ماشالا ماشالا کردیم به خودمان که انقدر دسته گلیم . خدا حفظمان کند برای مامان هایمان که دنیا را بگردید لنگه مان پیدا نمیشود خلاصه که با تمام این تفاصیل دوشنبه ی هفته ی آینده آخرین امتحانمان را می دهیم و خـــــلاص به خداوندی خدا قسم نامردیم اگر یک ثانیه بعد از تمام شدن آخرین امتحانمان ندوئیم تهران .. نامردیم به خدا ..

پی نوشت ) این به به جان ما چند وقته خیلی شاکیه که چرا اسمش رو در وبلاگمان انقدر چیپ مختصر کردیم  حالا هی ما می گیم چرا بعد از یکسال و اندی الان به فکر این چیپ شدگی افتادی می گوید : قبلا برام مهم نبوده ، حالا چرا الان براش مهم شده رو ما نمی دانیم فقط می دانیم که " به به " خیلی هم مختصر شده ی با کلاسی ست ، والا مگر بد است هی خلایق می آیند می خوانند و می گویند : به به .. عجب وبلاگی به به .. عجب نیلوفری به به .. ولی این حرف ها که به گوش به به جانمان نمی رود جفت پاهایش را کرده در یک کفش که باید اسم ما را در وبلاگت عوض کنی  ما هم به هر دویشان ( ساسا و به به ) گفتیم : بیایید و رضایت بدهید اسم اصلی تان را فاش کنیم آنها هم عجیب استقبال کردند که : نخیـــــــر همین که می ری همه چی ما را در وبلاگت می نویسی برای هفت پشتمان کافیست لازم نکرده اسم و رسم شناسنامه ای مان را هم آن وسط بیاوری خلاصه ساسا جانمان که با اسم اختصاری اش مشکلی ندارد ولی ما خودمان را کشتیم وسط این همه امتحان که یه اسم جدید برای به به جانمان انتخاب کنیم که آخر سر شد " بهشاد " . البت اسم اصلی خودش بسیار لطیف تر و شیک تر از بهشاد هست ها ولی ما دیگه بیشتر از این وقت فکر کردن نداشتیم . پس از این به بعد به جای " به به " می نویسیم " بهشاد " اطلاع داشته باشید که اگر از فردا هی بهشاد بهشاد کردیم نگید بهشاد کیه و چیه و خواهر جدید پیدا کردی و تو که ملت رو بیچاره کردی با این خواهرات . به خود بهشاد جانمان ( به به سابق ) هم گفتیم برو تو آرشیو ما تا جایی که می تونی همه ی به به ها رو بکن " بهشاد " . فکر می کنید چی جواب ما رو داد ؟ نه جان نیلوفر چی فکر کی کنید ؟ برگشت گفت : تمام به به ها رو می کنم بهشاد تمام نیلوفرها رو هم می کنم بچه پررو .

پی نوشت ) بالاخره بنابر درخواست های مکرر شما فونت نوشتاریمان را کردیم " تاهوما " .. فقط دلمان میخواهد یکی بیاید و بگوید این بده و اون یکی خوبه و برو فونتت رو بکن مدل دست خط بن * لادن ؟! یعنی می زنیم خودمان را در همین دریای خزر غرق می کنیم تا کلا بی دانشگاه با طعم باران شوید .