همايش تقدير از زنان برتر وبلاگ نويس
ســـــــــلام


وای که دیروز چقدر خوش گذشت
خب من ذوق زدگیم رو کنترل می کنمو از اوله اولش میگم : دیروز کله ی صبح پاشدم رفتم آرایشگاه صافکاری مافکاری ولی اونقدرشلوغ بود که دیر رسیدم خونه و تازه ساعت 45 : 2 آژانس گرفتمو از انورم شونصد ساعت دور دانشگاه تهران چرخیدیم تا درب غربیش رو پیدا کردیم
حالا رسیدیم دم در یه ساعت دربونه یقمو گرفته که چرا با شال اومدی ؟ اصلا انگار هر چی دربون تو این مملکته قسم خورده که گیر بده به من . منم که دیرم شده بودو عجله ام داشتم برگشتم گفتم : آقا دیرم شده ، اصلا نگفته بودن که چطوری بیایم و چطوری نیایم و د بدو طرف تالار فردوسی دانشکده ی ادبیات . داخل تالارتو اون شلوغ پلوغی رفتم خودمو به یکی از خانومای مسئول معرفی کردمو ایشونم گفتن : جاتون از قبل تو ردیف دوم مشخص شده و همین که سرجام نشستم یه خانوم دیگه ازمسئولین صدام زد که یه آقایی بیرون در کارتون دارن ٫ رفتمو آقای مداد رنگی رو دیدم ، یعنی بعضیا واقعا گلن ... واقعا واقعا گلن ... ایشون به خاطر بنده یه روز کامل دانشگاشون رو کنسل کرده بودن و منو کلی شرمنده ی خودشون کردن
دیگه اونقدر اظهار لطف کردن که نزدیک بود همونجا در دم آب بشم برم تو زمین ... صد هزار تا مرسی ، خیلی خیلی ازتون ممنونم که اینقدر زحمت کشیدن
بعدم دکتر حامد رو دیدم که هم به عنوان یکی از اعضای داوران و هم به عنوان مهمان ویژه دعوت شده بودن و بعد از سلام و حالمون چطوره و اینا اومدم سر جام که چشم های غمگین که دو تا اونورتر از من نشسته بود به قول خودش از روی شال قرمزم شناساییم کرد
. آخی با اون لهجه ی نازش منو برد به شهر دانشجوییم ، ازهمونجا با شوهرش یه روزه اومده بودن تهران و کلی بوی ولایت دانشجوییمو می داد بعدشم عشقم اومد ... نمی تونم بگم چقدر دوسش دارمو چقدربرام عزیزه و چقدر خوشگله این دختر که اصلا دلم نمی خواست چشم ازش بردارم ... همیشه دلم می خواست ببینمش و بالاخره دیروز دیدم ویولت عزیزمو که یه ماه به تمام معناست
دیگه نشسته بودم و جمعیتم داشت زیاد و زیادتر میشد که با دختر بغل دستیم باب آشنایی رو باز کردیمو دوست شدیم اساسی ، اسمش نگاره و نویسنده ی وبلاگ فانا . حالا قدرتی خدا دوتا حراف افتاده بودن بغل دست همدیگه و یه ریزمی حرفیدیم
که فرزاد حسنی اومد صاف نشست جلومون و یه سری اتفاقات بامزه افتاد که این نگار بلا گرفته دیشب ور داشته همشو نوشته و هیج جای مانوری برا من نزاشته اگه خواستید برید تو وبلاگش بخونید ببینید که دیروز ما چه فیلمی داشتیم
بعد از اونم بهاره رهنما اومدو تقریبا جلومون نشست و مراسم ابتدایی با سخنرانی یه سری از مسئولین پرشین بلاگ شروع شدو بعد فرزاد حسنی و بهاره رهنما رو دعوت کردن بالای سن که جوایز نفرات ۱۱ تا 25 رو بدن ، کلا از بین 100 وبلاگ برتر به 25 تای اول جایزه تعلق گرفت و من شرمنده ی ندای گلم شدم چون نفر 28 ام شده بودو از اونجایی که آلمانه و امکان حضور تو مراسم رو نداشت از قبل قرار گذاشته بودیم من به جاش جایزه و تقدیرنامه ش رو بگیرمو براش پست کنم که اونم از شانسش فقط تا نفر 25 ام رو اعلام کردن
خلاصه اسم بنده که خونده شد تشریف بردم رو سن و اول از بهاره رهنما تقدیرنامه و هدیه م رو گرفتم که فرزاد حسنی گفت : این خانوم انگار به فیلم کلاهی برای باران خیلی علاقه دارن . من : نه اصلا ، تا حالا این فیلمو ندیدم . فرزاد حسنی : چرا خانوم DVD ش که دراومده بگیرید ببینید . من :
. فرزاد حسنی : حرفی ندارید ؟ من : نه . اومدم فلنگو ببندم و بدوئم پایین که مجریه برنامه خفتم کرد که بیاین خودتونو وبلاگتونو معرفی کنین . ای وای حالا بیا و به اینا بگو که بابا من از اینکه در مورد خودم حرف بزنم متنفرم . یعنی چی اصلا ؟! خب آدم خجالت میکشه جلو شونصد هزار نفر در مورد خودش حرف بزنه
ولی چه کنم که نمیشد قسر در رفت و بند کرده بودن که الا و بلا باید حرف بزنی . فک کنم از قیافم نارحتی داشت می بارید که فرزاد حسنی گفت : این خانوم انگار هیچ علاقه ای به معرفی ندارن و من که فقط خدا می دونه با چه نارحتی دهنمو باز کردم که : من نیلوفر ... صاحب وبلاگ دانشگاه با طعم باران هستم ... همینجور که می گفتم صفحه ی وبلاگمم انداخته بودن رو فضای پشت سرم . آقای مجری : چند ساله وبلاگ می نویسین ؟ من : 1 سال . می تونم قیافه ی همه ی دوستانه 7 8 ساله نویس رو موقع شنیدن اون 1 سال تصور کنم
. آقای مجری : چند تا بازدید کننده دارید ؟ من : متوسط 200 تا ولی به سیصدو خورده ای هم رسیده . آقای مجری : تعریفتون از وبلاگ چیه ؟ من : یه محیط شخصی که هر کس خاطرات و نظراتش رو توش می نویسه و دیگران هم لطف می کنن می خونن و نظر می دن و من این فضا رو خیلی دوست دارم
. آقای مجری : به بازدید کننده هاتون چقدر سر می زنید ؟ من : تا جایی که درسام اجازه بدن سر می زنم . آقای مجری : چی می خونین ؟ من : پزشکی . آقای مجری : کجا ؟ من : .... فرزاد حسنی : انگار امروز هر چی جایزست دادیم به ... ها ( اسم شهر دانشجوییم ) . می بینین چجوری الکی الکی ما رو ... کردن ، حالا بیا و به اینا ثابت کن که عزیزان من بنده فقط اونجا درس می خونم ... ای بـــــابــــــا
خلاصه که اجازه ی مرخصی دادن و اومدم نشستم سر جام و از آقای عموزاده مدیر مسئول هفته نامه ی چلچراغ و منیژه حکمت که یکی از طرفدار پرو پا قرص فیلماشون هستم دعوت کردن بیان رو سن و جوایز نفرات 4 ام تا 10 ام رو اهدا کنن و بعدشم دیگه نوبت رسید به اعلام وبلاگای برتر از نظر محتوا و دکتر حامد به عنوان یکی داورای این بخش رفتن رو سن و وقتی که اون بالا بودن من یه عالمه به خودم افتخار کردم که قراره بعدنا همکارش بشم
و آخرش بهم گفت که وبلاگم در بخش رده بندی از نظر محتوا هم 15 ام شده ولی خب فقط از نفر ۱ تا ۱۰ ام تقدیر به عمل اومد. مراسم که تموم شد رفتم پیش گیلاس خانومی که دقیقا نقطه ی مقابل اونی بود که ازش تو ذهنم داشتم ، خیلی خوشگل و خانوم و مهربون و خیلی آرومتر از اونی که فکرشو می کردم
بعدشم نیلوفر جونم اومد پیشمو خوشحالیمو به حد انفجار رسوند ٫ یعنی عینه اسمه خوشگلش یه گل واقعی بود دیگه اینکه مریم خانومی رو هم دیدم که خیلی آروم و متین به نظر می رسید و داشتم جمو جور می کردم که برم دکتر حامد و جناب mededuinfo که وبلاگشون منعکس کننده ی اخبار و مطالب بیشتر وبلاگای پزشکیه همراه با همسرشون اومدن و یه کم در مورد برنامه هایی که برای وبلاگای پزشکی دارن صحبت کردیمو دیگه رفتم خداحافظی و بای بای با بروبچ و بیرون دانشگاه سرمو انداخته بودم پایینو داشتم مثل یه خانومه به تمام معنا می رفتم خونمون که یکی از دوســـــــــتان از اونور داد زدن : ندزدنت خانوم دکتر
. من : ![]()
![]()
البته من آبروداری می کنمو اسمشونو نمی یارم ولی مدیونین اگه فک کنین ایشون یه شخصیت علمی ، فرهنگی ، ادبی ، سیاسی و کلا همه فن حریفی هستن که کل دنیا رو بگردین لنگه شو پیدا نمی کنین
مدیونین به خدا
.
اینم چند تا عکس از جشن دیروز :
یادبود و تقدیر نامه ای که بهم دادن
دوست داشتید برید به اینجا و گزارش جشن رو از نگاه بقیه ی دوستان حاضر در مراسم هم بخونید .
عکس های اولین همایش زنان وبلاگ نویس
سری دوم عکس های همایش زنان وبلاگ نویس