سلام . چه حال ؟ چه خبر ؟ من که این روزها حسابی مشغول درس خوندنم آخه از هفته ی دیگه امتحانات میان ترممون شروع میشه و درس های ما هم که قربونش برم سخت . امروز همش به فکر زندگی خودم و اطرافیان و ... بودم که یاد معصومه افتادم :

چند ساله پیش که بهشاد (خواهر دومی ام ) دانشجوی اصفهان بود با یه دختر جنوبی (نادیا) همخونه شد و بعد از چند ماه با یکی از دوستای نادیا به اسم مصی آشنا شد البته مصی ازدواج کرده بود و یه دختر کوچولو هم داشت ولی اونقدر این ارتباط پررنگ شد تا به خانواده ها کشید و الان مصی دوست مامانم محسوب میشه . مصی ۱۸ ساله بوده که عاشق مردی میشه ۱۳ سال از خودش بزرگتر و هر چی هم خانوادش مخالفت می کنن که این پسره نه تحصیلات داره نه پول داره نه اصالت خانوادگی داره نه... این بیشتر پاش رو می کنه تو یه کفش که الا و بلا فقط همین رو می خوام . ازدواج که می کنن تازه فقر روی خودش رو نشون میده . مصی مجبور بوده کم بخوره و کم بپوشه و کم بگرده و دم نزنه چون خودش خواسته ولی با این حال روز به روز عشقش به شوهرش بیشتر و بیشتر می شه چون شوهرش مهربون بوده و دوسش داشته . تو اون شرایط سخت گاهی وقتا که مصی خیلی دلش می گرفته می رفته پیش دوست قدیمی اش (س) که باهاش درد و دل کنه و سبک شه و (س) هم همیشه آرومش می کرده که با عشقی که به شوهرت داری سعی کن با مشکلات کنار بیای و بالاخره یه روز همه ی اینا حل میشه و...  تا اینکه مصی حامله می شه و یه دختر به دنیا می یاره به نام ساره که میشه عزیز دل باباش و از اونجا به بعد بوده که شوهره به آب و آتیش می زنه که وضع زندگی شون رو تغییر بده و می ره تو کار بساز بفروشی و وضعش میشه توپ . مصی هم دیگه خوشحال که دوره بدبختی هاش تموم شده و یه چند صباحی می گرده و واسه خودش راحت زندگی میکنه تا یه روز به خودش می یاد می بینه شوهره دیگه اون مرد سابق نیست و سرش یه جای دیگه گرمه و یه روز صبح که تعقیبش می کنه با (س) می بیندش . مصی به روی خودش نمی یاره که پرده های احترام بینشون از بین نره و یه وقت مجبور نشه طلاق بگیره که تو شهر اونا مساوی با مرگه و شوهره هم همچنان به روابط عاشقانه اش ادامه میده تا یه روز رسما به مصی می گه : تو زن خوبی واسم نبودی و مهریه ات رو هم تمام و کمال می دم برو خونه ی بابات . مصی هم می گه : همه ی اینا بهونه است و فکر می کنی نفهمیدم این چند وقته با (س) بودی و حالا هم می خوای من رو از سرت باز کنی بری عقدش کنی و بشینین دوتایی به حماقت من بخندین . شوهره هم منکر همه چی میشه و می گه همه ی اینا توهمات خودته و (س) دیگه کیه و....خلاصه شوهره اونقدر تحقیرش می کنه که مصی ناچار میشه برگرده خونه باباش . باباهه هم میگه می خوای برگردی برگرد ولی بدون بچه پس فردا یه وقت بچه یه طوریش شد ما نمی تونیم جوابگوی اون مرتیکه باشیم . مصی مهریه اش رو که ۱۵ میلیون بوده می گیره و بدون ساره برمی گرده خونه باباش . شوهره هم نامردی رو به عرش می رسونه و می گه حق دیدن ساره رو نداری و تلفن خونه رو قطع می کنه و به مدیر مدرسه اش هم سفارش می کنه اگه مادر ساره اومد اینجا حق ندارین ساره رو بهش نشون بدین و بعد با سلام و صلوات ستاره رو عقد می کنه و می یاره خونش و از اونور هم همشهری های مصی که علنا توی روش می گفتن تو مگه چی کار کردی شوهرت طلاقت داد و ... دیگه هیچکس باهاشون توی اون شهر نه حرف می زده و نه رفت و آمد می کرده خانواده مصی هم که از این وضعیت خسته شده بودن اسباب و اثاثیه شون رو جمع می کنن و می یان به شهر بزرگتری که خواهر مصی اونجا زندگی می کنه و همون جا برای همیشه ساکن می شن .

مطمئن باشید تو همین پایتخت عزیزمون هم اکثر مردم دقیقا همین طرز فکر رو دارن منتها به اشکال فانتزی بیانش می کنن !!!!!