سلام

بالا نوشت : عزیزان من این حرفا چیه آخه ؟! نیلوفر از وقتی معروف شدی  نمی یای سر بزنی . نیلوفر کم کم داری خودتو می گیری ! نیلوفر نیلوفر نیلوفر ... قربونتون برم شما یه بازه ی زمانی مثلا دو هفته ای رو در نظر بگیرید کی تا حالا شده دو هفته بگذره و من بهتون سر نزنم ؟! حالا اگه گاهی فرصت نمی کنم برای همه ی پستاتون نظر بدم فقط به خاطر مشغله ی زیاده وگرنه من تک تک شما رو ازصمیم قلب دوست دارم ٫ شماها بودین که به من رای دادین بعد من بیام خودمو براتون بگیرم که چی بشه مثلا ؟! دیگه از این حرفا نزنیدا خب ٫ من دل نازکم دلم میشکنه  . 

سه شنبه ای بس که به خاطر این درسا کسر خواب داشتم تا ساعت 11 بیهوش رو تخت افتاده بودمو بعدم که بیدار شدم  با معصومه و سپیده ( هم واحدیم که پرستاری می خونه ) رفتیم آشپزخونه و تند تند بساط میوه و چایی و هله هوله رو جمع کردیم بردیم تو ماشین که واسه سفر مجهزه مجهز باشیم یعنی از اون روزی که پای من به این شمال وا شد هر کی بهم رسید گفت : لاهیجانو نبینی نصف عمرت بر فناست لاهیجان پاریسه ایرانه و ... دیگه ما هم دیدیم خیلی زشته آدم بغل پاریس باشه و نبیندش سه شنبه عازم پاریس ایران شدیم  . تو راهم یه عالمه لواشک و تخمه و آلوچه خریدیم و این معصومه و سپیده ی نامرد جلو منه دست به فرمون هی خوردنو هی دل منو آب کردن منم که دیدم دارم می میرم فرمونو ول کردمو با دست می خوردمو با پا ماشینو کنترل می کردم  وقتیم رسیدیم لاهیجان اول رفتیم بام سبز یا همون شیطان کوه که یه کوه نسبتا بلند و ماشین روست و اون بالا که وایمیستی همه ی لاهیجان و جنگلا و دهاتای اطرافش زیر پاته . بی نهایت قشنگ بود و با اینکه پاییز بودو اون سبزی آرامش بخش رو نداشت ولی بازم آدم دلش نمی خواست به روی اونهمه قشنگی پلک بزنه ( یه سری عکس هم از طبیعت اونجا گرفتم که اومدم تهران براتون می زارم ) بعد دیدیم خیلی حیفه دریا ندیده برگردیم خوابگاه واسه همینم رفتیم کیاشهر ( یه شهر خیلی کوچیک نزدیک لاهیجان ) و دیگه روحم تازه ی تازه شد بس که این دریا آبـــــی و صاف و تمیز بود فقط لب ساحل یه یخبندونی شده بود که همینجور واستاده قندیل می بستی ، ما هم پررو پررو هی می لرزیدیم و هی غش غش به ترک دریا می خندیدیمو بازم دلمون نمی خواست برگردیم ٫ تو راهم هر چقدر یواش یواش روندم که دیر برسیم و یه راست بریم خوابگاه نشدو واسه شام رفتیم هایدای معروف شهر دانشجوییمون و بعدش به بچه ها گفتم : الان خیلی زوده برگردیم خوابگاه اول بریم یه دور تو شهر بزنیم بعد  و هی چرخیدم و چرخیدیم تا تو یکی از خیابونا رسیدیم به یه پیرمرده که از وسط خیابون داشت می رفت و هر چی بوق می زدم نمی رفت کنار فک کنم اصلا تو حال خودش نبود طفلک و اومدم از کنارش بپیچم که تو اون تاریکی و حواسی که پی حرف با بچه ها بود سمند کناریمو ندیدمو راهنما نزده پیچیدم جلوشو یه دفه که صدای بوقش رفت آسمون از تو آیینه دیدم که اوووو چه شود ، عجب ناشیگری کردم  حالا اومدم برم عین این دیوونه ها افتاده بود دنبالمونو وسط خیابون می اومد جلوم ترمز می زد که اختیار از دستم بره بزنم بهشو انقدرم تند تند و وحشیانه اینکارو می کرد که مطمئنم اگه دست فرمونم خوب نبود صد در صد تصادف کرده بودم بعدم سرعتمو کم کردم که بره پی کارش اومد کنار ماشینمو هوار زد : بزن کنار ، بزن کنار ببینم .. منم برگشتم به بچه ها گفتم : از این اکسی مکسی هاس نمیشه باهاش دهن به دهن گذاشتو محلش ندادم بیخیال شه ولی نشد و آنچنان از بغل اومد طرفم که گفتم الانه که بکوبه به ماشینو پرتم کنه گوشه ی خیابون دیگه دیدم که به هیچ صراطی مستقیم نیست نگه داشتم اومدم پایین ببینم حرف حسابش چیه . پسره ی پررو اومد پایین داد زد : بیا ببین ماشینمو چیکار کردی پیچیدی جلوم کنترل فرمون از دستم رفت زدم به جدول . برگشتم نگاه کردم دیدم یه خط به ماشینش نیافتاده ، گفتم : من راهنما زدم به من چه که شما ندیدی ( عجب رویی دارم من ) اونم فک کرد راستی راستی راهنما زدمو خودش ندیده گفت : راهنما زدی که زدی نباید می پیچیدی اصلا تو گواهینامه داری ؟ منم یهو آمپرم رفت بالا و دادم در اومد : نکنه توقع داری گواهیناممو بیارم به تو نشون بدم به من هیچ ربطی نداره که راهنما زدمو ندیدی حالا هم ماشینت که چیزیش نشده اینجوری می کنی ! پسره که انگار شوک بهش وارد شده بود گفت : ببین خانومم قبول داشته باش تقصیر شما بوده . من : نخیر قبول نمی کنم تقصیر شما بوده که راهنمامو ندیدی و الانم که خوشبختانه هیچیش نشده . پسره : هیچیش نشده الان زنگ می زنم پلیس بیاد . من : شما زنگ می زنی ؟ خودمون زنگ می زنیم معصومه زنگ بزن 110 بیاد ببینم حق با کیه . پسره : زنگ بزن اصلا می دونی من کی ام ؟ معصومه : حالا هر کی الان زنگ می زنم پلیس می یاد معلوم میشه و زنگ زد 110 گفت : " ... ببخشید ما تو خیابون ... واستادیم یه آقایی مزاحم ما شدن نمی زارن رد شیم ... " پسره : خانوم مزاحم کجا بود من کی مزاحمتون شدم حالا خندم گرفته بود به زور جلو خودمو گرفتم گفتم : مزاحم شدید دیگه عصبانی و رفتم با معصومه و سپیده تکیه دادم به ماشین یه کم که گذشت پسره اومد گفت : خانوم محترم قبول داری اشتباه کردی ؟ من : نه ندارم . پسره : ببین خانوم شما نباید می پیچیدی جلو من منم فکر کردم یه آقا پشت فرمونه وگرنه جلوتون ترمز نمی زدم . من : تعجب . پسره : اگر متوجه میشدم خانوم هستین اینکارو نمی کردم اصلا اهل خسارت گرفتنم نیستم . من : خسارت چی رو باید بدم که شما اهل گرفتنش نیستی اولا که خودتون خوردید به جدول من نزدم دوما مگه اون ماشین چشه که خسارت بخواد ؟ پسره : من می تونستم یه طرف ماشینتونو بگیرمو برم ولی نکردم . من : نـــــــه یه ور ماشینمو می گرفتی و منم می زاشتم بزاری بری !!! پسره : ببین خانوم شما با یه معذرت خواهی می تونستی مشکلو حل کنی . یه دفه این سپیده ی بلا گرفته تو اون هیرو ویر برگشته میگه : آقا چرا همه ی مردا دلشون میخواد خانوما ازشون معذرت خواهی کنن ؟ حالا نیش من باز نیش پسره باز رضایت دادو گفت : حالا اشکال نداره و رفت طرف ماشینش که بره معصومه صداش زد : آقا واینمیستی پلیس بیاد ؟ پسره : وایسم خب باشه وایمیستم . من : نه آقا برو اشکال نداره گذشته دیگه ... پسره که رفت منو سپیده و معصومه مرده بودیم از خنده آره خب قبول دارم تقصیر من بوده ولی این دلیل نمیشه که پسره ی پررو اونجوری تو خیابون دنبالمون کنه . به خدا فک کرده بود دنبال ماشینه سارقای بانکه که اونجوری می کرد بی شخصیت  .