سلام

مکان : خیابان ولیعصر

زمان : کمی بعد از اذان ظهر

دارم شر شر عرق می ریزمو در به در دنبال جا پارک می گردم البته نه از این جا پارک فسقلیاها که باید ماشینو به زور بچپونی لای دو تا ماشینه دیگه ، نه از اینا منظورم نیست ... دنبالِ یه جا پارکی میگردم در مقیاسِ استادیوم آزادی ( نه اینکه نتونم بین دو تا ماشین پارک کنم نخیررر ، اتفاقا می تونم تازه با یه فرمونم می تونم فقط خودم دلــــــم نمی خواد با سر برم لای دو تا ماشین دیگه دروغگو ) ... مامانم که از این در به دری هایِ من خسته شده میگه : نیلوفر منو همین دره مطب پیاده کن وایمستم اینجا تو بعدا بیا . میگم : باشه ... و بعد خودم میرم تمام خیابونای اطرافو شونصد دور چرخ می زنم تا بالاخره تو " گاندی " اون زمینِ عریضو طویلی که تو فکرم بودو گیر می یارم و هول هولکی با اینکه یه خورده ی کوچولو از ماشینم رفته رو خط عابر همونجور پارکش می کنمو میگم " ولش کن بابا کی به کیه !!!!!! " .

با مامانم تو مطب دکتر نشستیم به دکتر میگم : دکتر موهام خیلی زود چرب میشه . میخنده میگه : هر روز برو حموم . میگم : نمی تونم که هر روز برم ! میگه : جنس موهات چربه کاریش نمیشه کرد ... بعدم که می پرسه چی می خونی و کارت چیه ، بهش میگم و عزیز دلِ خواهر ، زودی زنگ میزنه به منشیش میگه : از این همکار ما پول ویزیت نگیرین . منو می گین یعنی اینجوری  ، از ذوق اینکه پول ویزیت مونده تو جیبم غرق در شادی و شعفم جوریکه دلم می خواد برم لپای دکتره رو بکشم از بیخ و بن ... 

از مطب که می یایم بیرون مامانم همونجا دمِ در وایمیسه و من خوش و خرم میرم که ماشینو بیارم . سوییچ تو دستمه و دارم می چرخونمش که از اینور خیابون می بینم به جای ماشینم یه پژوی مشکی پارکه ... فکر می کنم یا دارم اشتباه می بینم یا اینکه خیابونو اشتباهی اومدم ... به مغازه های اطراف نگاه می کنم ... نه همینجا بود ، همینجا پارکش کرده بودم . یعنی چی ؟! چرا نیست ؟! نکنه ... وای نکنه ... اصلا نا ندارم تا اونور خیابون برم همونجا سرپایی خشکم زده و صدای بوق می یاد پشت سر هم ، بــــــوق بــــــوق ... راننده ی وانت سرشو از پنجره می یاره بیرون میگه : خانوم شما صاحب پراید مشکیه هستین ؟ میگم : بله . میگه : افسر بردش ... ( نفسم می یاد بالا ) ... به رانندهه میگم : حالا چیکار کنم ؟ میگه : زنگ بزنین 110 . میرم یه گوشه وایمیستم زنگ میزنم 110 و اونجا هم شماره ی راهنمایی رانندگی رو بهم میدن میگن : زنگ بزنین اینجا ببینین کدوم پارکینگ بردنش !! زنگ که می زنم راهنمایی رانندگی بهم میگن : شب زنگ بزنین .

دوباره برمی گردم پیش مامانم بهش میگم : ماشینمو بلند کردن  ( جونِ شما همین شکلی بودم )  مامانم میگه : دروغ نگو . میگم : دروغم چیه ، افسر بلندش کرده . با مامانم که بر میگردیم خونه من همش با خودم فکر می کنم " بیا این خدا جون قربونش برم نزاشت یه دو ساعت حلاوت اون پولِ ویزیتو بچشم زود گفت بزار حالشو بگیرم وگرنه که پرو هست پروترم میشه " . 

شب قبل از اینکه بابام بیاد ده بار تو ذهنم بالا پایین می کنم که چی بگم و چطوری بگم که دوباره چه دسته گلِ ماشینی ای به آب دادم که بهشاد از پشتِ آیفون میگه : بیا پایین ... جلو بابام میشینم ، از خجالتم دارم آب میشم ولی نمی دونم چرا هی نیشم باز و بازتر میشه ، کلا انقدر خندم گرفته که دوست دارم بشینم کفِ زمینو هرهر بخندم و همونجور که زور می زنم الکی خودمو نارحت نشون بدم واسه بابام تعریف میکنم چی شده !! بابام میگه : مهم نیست پیش می یاد فقط دردسر پس گرفتنش زیاده . من یه سَـری تکون میدم و بابام میگه  : مدارک ماشینو بیار فردا برم دنبال کاراش . میگم : همه ی مدارکا تو ماشینه حتی گواهینامم ... و اینجاست که دیگه قیافه ی بابام تو هم میره جوریکه احساس می کنم خیلی دلش می خواد یه حالی به احوالاتِ من بده ولی هیچی نمیگه و بلند میشه میره کمدشو زیرو رو می کنه تا سند ماشینو پیدا کنه . از اینور منو ساسا و بهشاد بهم نگاه می کنیم و می خندیم . ساسا میگه : فقط فک کن بابا باید بره خلافیتم بگیره ... وااااای نـــــــــه اصلا حواسم نبود واسه در آوردن ماشین بابام باید اول بره خلافی بگیره 

الانم بابام رفته ماشینمو بیاره ، واقعا نمی دونم بعد از دیدن آلبوم درخشان خلافی هام چه حالی شده ، جراتم نمی کنم زنگ بزنم بهش ببینم چی شده و بگم چه خبـــــــر ؟! ... خونه که بیاد حتما بهم میگه : تو پدرت رو هوا رانندگی میکنه یا مادرت که اینجوری راننده ی سر به هوایی شدی نیلوفررررر ؟! ... یعنی الان یکی بیاد منو بکشه خلاصم کنه که والا دیگه رو ندارم تو روی بابام نگاه کنم . 

من رو می تونید اینجا هم بخونید .

بعدا نوشت : بابام که اومد من اومدم بالا خودمو زدم به خواب ... بابامم نه اومد بالا ، نه صدام زد برم پایین کلا ترجیح داد جلو چشمش نباشم . بعد از ظهرم که رفتم پایین سوییچو گذاشته بود رو میز نهارخوری ، منم ورش داشتم رفتم باهاش استخر  . شبم هیچی دیگه بابام که به روی خودش نیاوردو منم که از خدا خواسته هیچی نگفتم ... به قول قدیمی ها نه خانی اومده ، نه خانی رفته .