زن امروزی !!
سلام
حدوده یه ماه قبل از ماه رمضون طبقه ی دومه خونمون رو اجاره دادیم به یه زوج جوون که قرار بود چند روز مونده به شروع ماه رمضون جشن عروسیشون رو بگیرن و در واقع خونه ی ما باشه اولین منزل مشترکشون . بابای من هیچ وقت از قدیم الایام تا به حال از مستاجر خوشش نیومده و هرازگاهی هم که زیر بار اجاره دادن خونمون می ره به زرب اصرارای مامانمه وگرنه که همه خوب می دونن چه انزجاری از مستاجر داره ( این نکته رم اینجا ذکر کنم که خوده منم در حال حاضر تو شمال مستاجرم ) .
خلاصه وقتی این خانوم و آقای جوون که فکر کنم یه ۷ - ۸ سالی از من بزرگتر باشن اومدن و خونه ی ما رو که کم کم داشت کنج دیواراش از زوره خالی موندن تاره عنکبوت می بست پسندیدن ، بابای سختگیرم به حکم ادب و ظاهر آراسته و صد البته پرستیژ شغلی و اجتماعی برجسته ای که دارن راضی شد خونه رو بهشون اجاره بده و حتی به اندازه ای ازشون خوشش اومد که سر قیمت هم تا حدودی باهاشون راه اومد ( این برای بابای من یعنی خیلی ) . عروسیشونم ما دعوت بودیم منتها من که برا امتحانا شمال بودم و بعدا بهشاد برام تعریف کرد که خیلی خیلی جشن مفصلی بوده و نصف عمرت بر فنا رفت که نبودی !
تو این چند هفته ای که اینا رسما زندگیشون رو شروع کردن ما گه گاه تو راهرو یا حیاط می دیدیمشون و همیشه با خودمون که حرفشون رو می زدیم می گفتیم چقدر بهم می یان و معلومه که خیلی همدیگه رو دوست دارن و ...
دردسرتون ندم از اینکه یه همچین مستاجرای همه چی تمومی گیرمون اومده هممون غرق در رضایت بودیم تــــــــــا .............
چند روز پیش قبل از افطار من از بیرون می اومدم و باعجله می خواستم هر چه زودتر بیام خونه روزه مو باز کنم که همینکه دره ورودیِ راهرو رو باز کردم درجا خشکم زد سرجام . صدای جیغ زنی کل ساختمون رو برده بود رو هوا ... اول فکر کردم حتما یکی اومده خونشون یا حتی خونه ی خودمون داره دعوا میکنه ولی یه کم که بیشتر هوش و حواسم اومد سر جاش دیدم خوده خانومه طبقه دومیس که داره داد می زنه : " می زنم میشکنمشـــا منو دیوونه نکن " ، " میگم حوصـــله ندارم ولم کن " ....... من وایساده بودم جلو دره راهرو و از اونجا که این هوار کشیدن رو از این خانوم بعید می دونستم رفته بودم تو شوک تا بالاخره بعد از یه کم این پا اون پا کردن و شنیدن حرفای دلنشینش بـــِـدو پله ها رو چند تا یکی رفتم بالا و اومدم تو خونه ی خودمون !
به مامانم که گفتم : اینا چه خبرشونه ؟! گفت : یه ساعتِ دارن دعوا می کننو بعدم بهم گفت چه حرفایی که این خانومه محترم نزده که کلا آدم می مونه بعد از سه هفته زندگی مشترک طرف می تونه به کجا رسیده باشه که یه همچین جملاتی رو به زبون بیاره !!! راستش ما هیچ کدوممون صدای مرده رو نشنیدیم ولی قطعا اونم حرفایی می زده که زنش جواب می داده دیگه ...
اینو واقعا بدون ذره ای شک میگم که اگر من جای این خانوم بودم بعید می دونستم که از فردای اون شب روم بشه تو چشم همسایه هام نگاه کنم . می دونم تو زندگی همه مشاجره و اختلاف و کدورت هست ولی این دلیل نمیشه که آدم ( فرق نمیکنه چه زن چه مرد ) عین این غربتی ها صداش رو بندازه سرش و تمام حرمت ها رو بشکنه . پس فرق یه زن فهمیده و باسواد امروزی با یه زن هوچی گر و خیابونی چیه ؟! پس زیر بنای تحول و رشد یافتن زن امروزی رو غیر از خانه و خانواده در کجا میشه بنا نهاد ؟!