دانشگاه من
دانشگاه سبزه من
دانشگاه عزیزه من
دانشگاه با طعم باران من
دارم مــــــی یاااااام
 
پی نوشت ۱ : یادتونه عروسی سپیده ( دختره دوست مامانم ) دومه مهر بود . همه رفتن حتی ساسا و بهشادم برنامه هاشونو ردیف کردن و رفتن فقط من نرفتم ... دلم می خواست از این چند روز آخره تعطیلاتم نهایت استفاده رو ببرم که بـــــــردم  . با دوستام یه دور دیگه طی چند روز تهران رو شخم زدیم و آباد کردیم ( کلا شهردار تهران خیلی بهمون مدیونه ) ... از اونورم مامان و بابا و شهی جمعه برگشتن ولی ساسا و بهشاد موندن یکی از شهرای شمالی و دم به دیقه زنگ می زنن که پاشو بیاااا دیگه ... امروز می خوام برم و این هفته رو با خواهرام وقت بزاریم سر شخم زنی و آبادانی یکی از شهرای شمالی ... بالاخره ما اینیم دیگه نمی خوایم بین شهر خودمون و شهر دانشجوییمون زیاد تفاوت قائل بشیم .
 
پی نوشت ۲ : شرمنده که کامنتدونی رو می بندم ، این هفته خیلی خیلی هفته ی شلوغی دارم و فکر نکنم به این زودی ها بتونم بیام سر نت .
 
پی نوشت ۳ : امیدوارم که شروع نیمه ی دوم سال برای محصلا و غیر محصلا پر باشه از موفقیت و شادکامی و همچنین برای ما پر باشه از نمره های ۲۰ و ۱۹ و قبولی علوم پایه  
 
پست بعدی رو در " یکی از شهرای شمالی " که دلمان هم شدیداً برایش تنگ شده خواهید خواند ... فعلا بــــــای .