سلاااااااااام
سلامممممممم
. چطوریننننننن ؟ دلم براتون و برای اینجا یه ذره شده بود . می دونستم که خیلی اینجا رو دوست دارم ولی دیگه نه اینقدر
واقعا ننوشتن برام مساوی با مرگه البته این چند وقت در اثر عقده ی ناشی از بی وبلاگی به اندازه ی یه دفتر 200 برگ خاطره نوشتم
. قبل از هر چیز از همتون به خاطر همه ی کامنت های عمومی و خصوصیتون به خاطر همه ی میل هاتون به خاطر همه ی مهربونی هاتون ممنونم ایشالا که بتونم جبران اینهمه لطفتتون رو بکنم . واییییییییییی دوباره برگشتم با پرحرفیام . ساسا که بهم گفته ایندفعه هیچ مسئولیتی در قبال وبلاگت قبول نمی کنم آخه دفعه ی قبل بعضی وقتا که خودم وقت نداشتم یه پستی رو می نوشتم ثبت موقت می کردم که ساسا برام علامت و اسمایلی هاش رو بزنه حالا می گه من کاری به کار وبلاگ تو ندارم ولی من می دونم که ساسا خیلی گله و همیشه به خواهر کوچولوش کمک می کنه
( بوی خودشیرینی می یاد ) وای که چقدر براتون حرف دارم خدا به داد چشماتون برسه
. بچه ها به خاطر اینکه حرفام زیاده بخش بخش می کنم که هم خودم راحت تر باشم هم شماها فقط قبل از هر چیزی بهتون بگم که هر چی با خودم دو دوتا چهارتا کردم دیدم آدرس عوض کردن فایده ای نداره باور کنید اگه با اسم ( سکینه ) هم وبلاگ نویسی کنم
دوباره یه ماه بعد همین آش و همین کاسه .
دانشگاه
یعنی آخرشه . خدایا زبونم قاصره از شکرتتتتتتتتتتتتت . به یمن ورودمان به ترم 2 فقط کم مانده بود که جلوی در ورودی دانشگاه پیش پایمان گوسفند قربونی کنن
. کلاسمان بیشتر شبیه میدان اصلی تگزاز شده بود
( همشم تقصیر منه ! اینو گفتم که همه ی دنیا اطلاع داشته باشن که اگه سر کوچه ای دو نفر باهم دست به یقه شدن زیر سر منه
) نتیجه اینکه درجه ی قهرو بودن خونمان یهو زد بالا و قهر کردیم با بعضی ها ( حالا در حالت عادیش هم سالی به دوازده ماه سلام علیکی با هم نداشتیما ولی از وقتی رفتیم تو مود قهر و قهر کشی از شونصد کیلومتری همدیگه هم که می خوایم رد بشیم سعی می کنیم به در و دیواری یا منظره ای یا .... نگاه کنیم لازم به ذکره که اینها دیگه تقصیر من نیست و تقصیر خودشونه وگرنه منو این لوس بازی ها
! استخفرالله )
خوابگاه
همه چیز در نهایت خوبی و خوشی و آرامش در حال گذران است
. این تن بمیره یه وقت فکر نکنین تو خوابگاه ما مامان یکی از بچه ها رفت سر یخچال و شیشه ی ترشی یه دختر بدبخت و بخت برگشته ای رو برداشت و درش رو باز کرد و قاشق رو کرد تو شیشه و بعد قاشق رو گذاشت دهنش
و چند بار این قاشق از دهان مبارک در آمد و داخل شیشه رفت تا سر انجام خانوم محترم نتیجه تست را به دختر بدبخت و بخت برگشته ای که صاحب شیشه ی ترشی بود اعلام کرد که : ترشیت خیلی تنده
. بعد هم شیشه ی ترشی را همان جا ول کرد و رفت و اون دختر بخت برگشته در حالیکه از حرص داشت منفجر میشد رفت و شیشه ی ترشیش را مستقیم داخل سطل آشغال انداخت
.این تن بمیره یه وقت فکر نکنین تو خوابگاه ما با لگد در یخچال رو می بندن به شکلی که از صدای مهیبش کل شهر دانشجوییمان می ره رو هوا . خواهشا این فکرا رو در مورد خوابگاه ما نکنین . یه همچین فکرایی معصیت داره . گناهه . زشته . عیبه .
نه و بیست و پنج صدم
بافتم رو که یادتون با - 9 - افتادم بعد از کلی این در و اون در زدن استاد عزیزمان منت بر سرمان گذاشتن و بهمان دادن - ۲۵ / ۹ - . یعنی چی بگم !!! واقعا چی بگم
!!! آخه استاد جان مگه داری به گدا پول می دی ؟ اون 25 /0 به چه دردم می خوره ! چی کار کنم باهاش ؟ جدا خواستید بهم ارفاق کنید ؟ ما همان - 9- خودمان را می خواهیم . بهش عادت کرده بودیم . کم کم داشتیم عاشقش میشدیم . الحق و الانصاف چه چیزایی که در این دانشگاه نمی بینیم
وروجک

هدهد
( دوست و همکلاسیم که بچه ی تنکابنه ) می گه : شبیه وروجک آقای نجار می مونی . من :![]()
![]()
![]()
( کارتون وروجک و آقای نجار یادتون هست ؟ همون که یه پیرمرده تپلی صاحب کارگاه نجاری بود و یه وروجکی مدام جلو چشمش ظاهر میشد و اذیتش می کرد و کارگاه رو بهم می ریخت و .... ) چند روز پیشم که تو کتابخونه مقنه ام رو در آوردم و دوستام دیدن که چطوری طی یه عملیات ضربتی موهام را پسرونه
کوتاه کردم هدهد جان فرمود : دیگه شدی خود وروجک
. وااااااا چه حرفا . وااااااا به حق چیزیای ندیده کجای من شبیه وروجکه . واااااا اصلا می یام عکسم رو می زارم اینجا که شماها نظر بدین ( یادتون باشه اگه بگین شبیه وروجکی دیگه نه من نه شماها
) . واااااااااااا ........
خ مثل خواهر
خواهر آمد . خواهر در باران آمد
. آبجی ساسا جونم چند روزی اومد شمال . ساسا اومد و گفت : یادت رفته کی بودی ؟! یادت رفته چی بودی ؟! بشین با خودت فکر کن بعد از هفت سال می خوای یه پزشک بشی یا یه نسخه نویس . هر دوی اینا یه مدرک می گیرن ولی تفاوتشون به اندازه ی یه دنیاست . باید یاد بگیری که از هر کس به اندازه ی خودش توقع داشته باشی نه بیشتر . باید یاد بگیری که در هر شرایطی به فکر رشد و پیشرفت وجود خودت باشی . همه ی اطرافیانت یه روزی می رن فقط خودتی که برای خودت باقی می مونی پس خودت رو بساز همونجور که لایقشی و ....... بعدم تلفن کرد به عموم و آدرس انجمن خوشنویسان شهر دانشجوییم رو پرسید و با هم رفتیم انجمن و ثبت نام کردم و به آرزوی دیرینم که یاد گرفتن خط نستعلیق بود رسیدم
. هفته ای یه روز می رم کلاس و خیلی بهم آرامش میده . ساسا هم برام یه راهنمای شهری گرفت تا از روی اون برم و همه جای شهر رو بگردم و عکس بندازم
. تو این مدت چند تا عکس خوشگل انداختم که بعدا براتون اینجا می زارم .
ساسا در مورد انتقالیم چند تا سوال داشت که البته من گفتم خودم می رم از آموزش می پرسم ولی قبول نکرد و گفت : خودم باید بیام خلاصه یه روزی که من از صبح تا ظهر کلاس داشتم نزدیکای ظهر اومد و دانشگاه ما هم که قربونش برم کشوریه واسه خودش
. بعدا که با هم سوار سرویس شدیم ساسا گفت : دانشگاه شما خیلی بزرگتر از دانشگاه اصفهانه ( بهشاد دانشگاه اصفهان می رفت ) .
خودکار بیک
خواهر جونم با بچه های واحدمون دوست شد البته دوست که چه عرض کنم ساسا فکر می کنه خواهر بزرگتر همه هست
( خب این اخلاقش درست نیست اون فقط خواهر منه نباید جلوی من به بقیه توجه کنه چون من حسودیم میشه . خب اونا هم خودشون خواهر دارن بگن خواهر خودشون بیاد براشون دلسوزی کنه خب ) ساسا : نیلوفر از این دوستات یاد بگیر ببین چه جوری آشپزی می کنن . من : خوشم نمی یاد وایسم سرگاز ( دو ساعت بعد ) ساسا : نیلوفر از این دوستات یاد بگیر ببین چه جوری لباساشون رو می شورن . من : خوشم نمی یاد لباسام رو بندازم تو تشت برم حموم با دست بشورم
. مری : پس فردا شوهرتم از این اخلاق رفتارای تو خوشش نمی یاد
. من : اووووو حالا کو تا اونموقع . ( راستی مری که پرستاری می خوند انتقالی گرفت رفت کرمانشاه که شهر خودشه ولی اونروز اومده بود با دانشگاه تصفیه کنه ) بچه ها همه نشسته بودن و من و ساسا ساکمون رو می بستیم بیایم تهران . داشتم کیفم رو می زاشتم تو ساک که خودکار از توش افتاد زمین . زهی
( دوست و هم اتاقیم که معماری می خونه و بچه ی چالوسه ) : خودکار بیککککککک
. نه تو با اینهمه فیس و افادت خودکار بیک استفاده می کنی ؟؟ سر تا پات .... می ارزه بعد می ری خودکار بیک می خری
. ساسا :
. من : ااا اینو نخریدم همینجوری ته کیفم بود . بعدشم ساسا گفت : نیلوفر لباس کثیف داری بیا بزار تو ساک من جا زیاد داره . منم دوتا بلوزم آوردم که بزاره تو ساکش بعدا مامانم بندازه تو ماشین . زهی : بده اونا رو من برات بشورم
می خوای این دوتا تیکه لباس رو اینهمه راه ببری تا تهران که بندازی تو ماشین همین جا خودم برات بشورم سنگین تره . ساسا هم از فرصت استفاده کرد و فرمود : کار که نمی کنی درسم که نمی خونی پس ما دلمون رو به چیه تو خوش کنیم ؟؟؟
( بچه ها پست بعد رو در مورد خاطرات چند روزی که ساسا شمال بود و خیلی بهمون خوش گذشت
می نویسم . از این به بعدم طبق روال سابق هر دو - سه روز یه دفعه آپ می کنم ) مواظب خودتون باشید . فعلا بای
پی نوشت : خدایا تو رو به بزرگیت قسم به دل بچه های کلاسمون بنداز بی خیال این چند روز آخر سال بشن و تعطیل کنن بریم سر خونه زندگیمون . بابا من هزار جور کار دارم خونه تکونی شب عیدم مونده واسه بچه هام
هنوز لباس مباس و کیف و کفش نخریدم هنوز سبزه نزاشتم ..... اینا رو به کی بگم آخه . بابا من عیال وارم . قوم الظالمین ( قوم شوهرم ) سرکوفت بهم می زنن که شب عیدی خونه زندگیت رو ول کردی بچه هات رو انداختی سر ما رفتی پی کسب علم و دانش . چی جوابشون رو بدم آخه ؟! من این درد دلا رو پیش کی ببرم آخه !