سلام

گاهی فکر می کنم  اگه شبانه روز به جای ۲۴ ساعت ۴۸ ساعت بود من حتما در کنار اینکه می رسیدم همه ی کارامو انجام بدم حتمانم می رسیدم هر روز یه پست بنویسم اونم نه از این پستای فسقلی ها از این پستای که سر داره ته نداره و تازه براتون کامنتم بزارم .

اگه بدونین چقدر دلم برا این فقره تنگ شده . دلم می خواست یه دو ساعت تمیز بشینم پای کامپی و کامنت بزارم ولی امان از این بی وقتی امان ... درس و زندگی که سر جای خودش ولی می دونین چیه ! من این چند وقته مشغولیتِ دیگه ای هم پیدا کردم به نام " کار " .

بله دیگه چه میشه کرد این زندگی خرج داره و آرزوهای منم که ماشالا یکی دو تا نیست و کمم نیست که . هم طولش زیاده هم عرضش و هم عمقش ... پیش نیاز برآورده شدنشونم چیزی نیست جز اسکناس اونم اسکناسایی که از عرق جبین و کد یمین خودم بدست آورده باشم ، مثلا یکی از خواسته های من الانه اینه که یه ماشین از خودم داشته باشم و درسته که ماشین دارم و اختیارشم با خودمه ولی به نام بابامه ... حساب که کردم دیدم تا دوره ی عمومیم تموم بشه و تخصص قبول بشم و مطب بزنم سر راست میشم سی و خورده ای ساله البته اگه اونموقع یه پزشک قابل بشم راحت می تونم یه روزه جای چندین سال رو پر کنم ولی نکته اینجاس که من الان خیلی چیزا رو می خوام و ممکنه خواسته های سی سالگیم اینایی نباشن که الان تو ذهنم دارم و ته تهشم جدا خسته شدم از اینکه برا هر چی باید دستم بره تو جیبه بابام ... می دونم که حالا حالاها دستم کامل از جیب بابام قطع نمیشه و نمی ره تو جیب خودم ولی بازم همینکه یه انگشتمم از جیب بابا بریده بشه یه انگشته ... به قول شاعر انگشت انگشت جمع شود وانگهی دریا شود  

و اینطور شد که طی یه عملیات ضربتی یه روز از صبح بلند شدم رفتم دنبال کار ... خیلی از آموزشگاهای کنکورم فرم پر کردم هم برای تدریس هم برای مشاوره و برخلاف انتظارم خیلی هم ازم استقبال کردن و تحویل و این حرفا حتی مسئول یکی از آموزشگاها فرم مشخصاتمو که دیدم همچین ذوق مرگ شده بود که گفتم الان که پس بیافته بنده ی خدا و خلاصه از اونجا که هنوز زمان زیادی از کنکوری که دادم نمی گذره و انقدری تسلط دارم که شرمنده ی وجدان خودم و بچه های مردم نشم وقتی بهم زنگ زدن که با درخواستتون موافقت شده و مدارکتون رو بیارین برای همکاری بــِـدو مدارکمو بردمو شدم مشاور کنکور یکی از معتبرترین مراکز کنکور کشور که همتون می شناسینش .

البته حقوقش خیلی نیست ولی راضی ام یعنی چند شب پیش که نشستم حساب کتاب کردم دیدم اگه هر چی که می گیرم دست نزنم و یه راست ببرم بزارم بانک تا ۴ ـ ۵ سال دیگه که دکترای عمومیم رو گرفتم می تونم یه ماشین از خودم بخرم . اون هفته جمعه هم کنکور آزمایشی بود و رفتم سر جلسه بالای سر شاگردا بعد فکر کنید یکیشون مثل این ناشی ها داشت تقلب می کرد منم اول بهش خندیدم که خجالت بکشه و بساط فسق و فجورش رو جمع کنه ولی نکشیدو به جاش یه لبخند ژوکوند تحویلم داد و دوباره با سر رفت تو تقلباش ، منم چند قدم بهش نزدیک شدم و سرشو که بلند کرد همچین نگاهِ غضبناکی بهش انداختم که تقلباشو جمع کرد برد تو جیبش ... هـــــی روزگار متقلبم متقلبای قدیم ، بچه های این دوره زمونه که تقلب کردنم بلد نیستن .

بعد اینکه خانوادمم همشون ناراضی اند میگن از درسات می افتی بغیر از بابام که راضیه و میگه کار جوهره آدمه و خود ساخته میشی و تازه تشویقمم می کنه .

دیگه تعریفی زیاد براتون دارم که سر فرصت می یام براتون میگم منتها الان باید برم سورو سات شام رو راه بندازم که بابام اومده پیشم و دوست دارم حسابی براش سنگ تموم بزارم ... دیروز که ماکارانی درست کردم انقدر ازم تعریف کردددد منم که بی جنبه پاشدم واسه شب مرغ درست کردم که دیگه بابام کلی مشکوک شد که چرا منی که تا حالا هیچی درست نکردم این قد دستپختم خوبه !! آخرشم گفت نکنه تو دانشگاه جای درس خوندن آشپزی یادت دادن !