سلام

تهراااانم ... ای فدات تهران که از این عوارضی کرج که رد میشما انگار کن که روحم تازه میشه بعد هر چقدر که نزدیک تر میشم و کم کم هاله ی برج میلاد به چِشَم می خوره انگار کن که جسمم تازه میشه بعد که دیگه رسما داخل شهر میشم و یدفه قرار می گیرم وسط انبوهی از بوق و ترافیک و شلوغی و سرزنده گی و بدو بدو این روح و جسمم هر دو با هم از سر شعف می خوان یه جیغ شادمانه بکشن ... هواشم که این روزا محشــــره ... سرد و خنک ... جون میده برا یه پیاده روی طولانی از سر پل تجریش تا سید خندان . 

دیروز بعد از ظهر که رسیدم با استقبال گرم جمیع خانواده مواجه شدم ... بابا و ساسا و بهشاد که سرکار بودن ، شهی جانمم مطابق معمول لم داده بود رو کاناپه و پاهاشم دراز کرده بود رو میز داشت زیر چشمی ماچ و بوسه های بین من و مامان رو می شمرد بعدم که حمله کردم طرفش نکرد یه لبش رو به ما بچسبونه ... والا ما به همون برخورد لب به صورتمونم راضی ایم حالا لباش بازم نشد نشد ... همون بزاره و برداره کلی کیف می کنیم منتها این داداش ما عمراااا اگه از اینکارا بکنه تازه همون که گذاشت ماچش کنمم خیلیِ ...

بعدم که ساسا و بهشاد اومدن ، نشستیم بعده عمری دوری یه قهوه یِ داغ فرد اعلا با هم خوردیم که شهی اومد کارنامه ی آزمونش رو ( از این آزمونا که هر چند هفته یه بار می گیرن ) با افتخار گرفت جلو ما سه تا گفت ۴ تا ۱۰۰ دارم ... ساسا که رفت رو منوی قربونت برم جیگرررر و زرنگ من و عشق و نفس و خودکشانی داشت می کرد اون سرش ناپیدا ! بهشادم پشت سر هم به من می گفت : ببین چقدر باهوشه ... حالا کارنامه ش رو گرفتم می بینم قرآن و دینی و تاریخ و جغرافی رو ۱۰۰ زده  ... من : دینی ، تاریخ ، قرآن ، جغرافی این صَدا یعنی داری می ری به سمت حوزوی شدن . بهشاد : حاج آقا مسئلة ... بعد هر چقدر منتظر شدم یه چیزی برگرده بهمون بگه نگفت واسه همینم گفتم : هر دفه که می یام این شکمت یه متر اومده جلو دفه ی دیگه که اومدم تخت باشه ها ! شهی جانمم دیگه طاقت نیاورد گفت : باز این اومـــــــد ، به شکم من چیکار داری ! فضولی ! با اون انگشتر دهاتیش !!!!

من کلا موندم این داداش ما چرا وسط دعوا یهو رفت سر انگشتر من ... والا این انگشتر من خیلی هم شیکه ، منتها از اونجا که من برا اولین بار در طول زندگیِ اسپرتیم یه جنس طرح دار خریدم اینجوری زد حال منو گرفت که اتفاقا از خدا که پنهون نیست از شما چه پنهون خیلی هم بهم چسبید ... آی دلم تنگ شده بود واسه سرو کله زدن با اهل منزل ، آی تنگ شده بود .

شرمنده که کامنتدونی این پست رو می بندم فردا از صبح تا پاسی از شب می خوام برم پی تفریحات سالم ، نمی رسم کامنتا رو تایید کنم . فعلا بای .

پی نوشت : اینم انگشتری که می خواستین ببینین !! نه جان نیلوفر کجاش دهاتیه ؟! ... از " تندیس " خریدمش و لنگه شم هیچ کجا ندیدم بس که شیک و تکه .