سه گانه
سلام . فکر می کنید لازمه بگم الان کجا هستم ؟ من که لزومی نمی بینم ......
1) دیروز بعد از ظهر روی صندلی اتوبوس تهران نشسته بودم و زلیده بودم بیرون که احساس کردم یه بویی داره خفم می کنه . با چشام گشتم دنبال منبعش که رسیدم به دختر خانومه بسیار متینی که حدود 21 - 22 سالی سن داشت و لمیده بود رو صندلی ردیف اولو فرت فرت سیگار پک می زد
. منم که تا حالا تو اتوبوس همچین صحنه ای ندیده بودم یه ساعت با دهن باز بهش خیره شدم تا صدای یکی از خانوما بلند شد که : سیگارتو خاموش کن . دختره : به تو چه عوضی نمی خوام خاموش کنم . خانومه : دختره ی عوضی بوش اذیتمون می کنه خاموش می کنی یا زنگ بزنم پلیس بیاد جمت کنه ! دختره : برو زنگ بزن بابای پلیس بیاد ببینم چه غلطی می خواد بکنه . خانومه : از قیافت معلومه چی کاره ای معتاد تریاکی . دختره : خفه شو ....... و داشتیم به جاهای دیدنی و شنیدنیش می رسیدیم که راننده
زد کنارو به دختره گفت : تو اتوبوس هیچکی حق نداره سیگار بکشه و ...... خلاصه هر دو مبارز ساکت شدن و آرزوی دیدن یه دعوای کاملو به دلمون گذاشتن .
2) تو واحد ما هر کی به سلامتی داره شوهر می کنه می یاد سراغ من واسه پرسیدن سوالای ناموسی . یکی از بچه های گل خوابگاه تازه شوهر کرده ( طی یه عملیات ضربتی 2 هفته قبل بدون هیچ گونه آشنایی قبلی اومدن خواستگاریشو چند روزی با هم صحبت کردنو هفته ی پیش عقد کردنو این هفته هم دوست عزیزمان به خونه ی آقا داماد دعوت شدندو ....... منم بهش گفتم : این جور که بوش می یاد هفته ی دیگه باید بیایم تولد بچه ت ) دوست جون : دکتر جان ........ ( در این مواقع دکتر می شویم ) اطلسم رو نشونش دادم و گفتم : فعلا همینا رو خوندیم
. دوست جون : ........ ؟ من : نمی دونم به خدا ! دوست جون : آخه رفتیم پیش مشاورا ولی هیچ چی یاد نداد و ....... یکی از بچه ها : پاشین برین دو تایی فیلم ببینین واسه شما حلاله حلاله . فاطی : برو از یکی که شوهر کرده بپرس نه من خبر دارم نه نیلو . آخیش فاطی جونم راحتم کرد چه جوری بگم آخه من ساله اولم تازه اگرم سال آخر بودم بازم از پس این سوالا بر نمی اومدم !! آخه پزشکی چه ربطی به ..... داره دیگه تو کتابای ما که از ...... نمی نویسن
تازشم من بیچاره حتی یه واحد تنظیم خانواده هم نگذروندم که حداقل یه خورده اطلاعات عمومیم بره بالا . استغفرلا ببین آدمو مجبور میکنن چه حرفایی بیاد بزنه . هر چی ما می خوایم مراعات کنیم نمی زارن که ٫ قربونتون برم ایشالا شوهر که کردین خودم می یام می زائونمتون دیگه تا اون موقع چاقو زدنو بخیه کردنو یاد گرفتم ولی قبلش رو شرمنده من خبر مبر ندارم .
3) سهمیه ی گوشت دانشگاه تموم شده بودو منم که دیدم قراره شام زندانیا رو بهمون بدن شام رزرو نکردم و از طرفیم برنجم ته کشیده بودو از هر کی می پرسیدم : از کجا برنج باید بخرم ؟ حوالم می داد بازار ماهی فروشا .... خلاصه یه شنبه با سودی رفتیم بازار . ورودی بازار تک و توک ماهی فروشی بود و یه خورده که جلوتر رفتیم تعداد مغازه ها بیشتر شد تا رسیدیم به جایی که هر طرف برمی گشتی ماهی مرده می دیدی و بوی مطبوعش که فضا رو عطر آگین کرده بود لا به لای ماهی ها هم کله ی گوسفند گذاشته بودن ( کله ی گوسفندا رو خیلی شیک رو هم چیده بودن طوری که همه ی صورتاشون یه ور بود
) حالی پیدا کرده بودم که اصلا قابل توصیف نیست
فقط تنها کاری که می تونستم بکنم رفتن از وسط بازار بود که میشد دقیقا وسط جوب ( از این جوبای کم عمق هفتی شکل ) منم که تند تند داشتم از اونجا فرار می کردم
سودی هم پشتم می دووئید و هی می گفت : داری تند می ری هر چی آب ماهیه می ریزی رو من ! یه خورده جلوتر یکی از مغازه دارا شلنگ گرفته بود رو ماهی هاشو آبی که از یه طرف می ریخت رو ماهی ها از اون طرف پاچیده میشد رو ما . سودی : اگه الان دربستی هم بگیریم با این بویی که گرفتیم هیشکی سوارمون نمی کنه خلاصه با هر بدبختی بود برنج فروشی پیدا کردیم و .... این بازاره تو یکی از میدونای اصلیه شهره یادمه دفعه ی اولی که رفتم این میدونه از بس شلوغ و بی ریخت بود گفتم دیگه پامو این جا نمی زارم . آخی نازی چقدر بچه سوسول بودم
هی زمونه چکار با ما کردی که پامون به بازار ماهی فروشا هم رسید
.