سلاممممم . برای فرجه ی امتحانا تهران هستم . به نظر من اگه به جای این فرجه فاصله بین امتحانا رو بیشتر کنن خیلی بهتر و مفیدتره .... به قول بهشاد جون فرجه ی یللی تللی البته اون موقع که خودش دانشجو بود اینو می گفت ولی الان به من می گه : تو چشم همه رو در آوردی با این درس خوندنت تازه ساسا هم می گه : از حالا آیندت روشنه هر کی هم که نتونه تخصص قبول شه تو یکی می تونی ولی اینا نمی تونن منو درک کنن من خودم سیستم خودمو می شناسم اگه زیادی بخونم گلاب به روتون یا بالا می یارم یا کهیر می زنم یا دور از جونم سکته می کنم یا ...  نمی تونم آقا جون نمی تونم خرخونی کنم . چیه مگه ؟ حرفیه ؟ مشکلیه ؟ تازه تجربه بهم ثابت کرده هر وقت کمتر می خونم نتیجه بهتری می گیرم تازه ترشم دیروز با بابام رفتم دربند و تا آبشار دوقلو بالا رفتم اصلا باورم نمی شد یه روزی بتونم تا اونجا رو برم همیشه وسط راه غش می کردمو ولو میشدم  بابامم خیلی تشویقم کرد بعدشم بهم گفت : کسی که می خواد دکتر بشه اول از همه باید سلامتی خودشو حفظ کنه .

خب عزیزان من خوب گوش کنین  که می خوام حرفای جدی مدی بزنم :

بالاخره روزی که منتظرش بودم رسید . مدت ها بود که در فکر ساختن وبلاگ دیگه ای بودم برای مقالات و دست نوشته های ادبی و شعر ( البته قریحه ی شعر گونه ی من خیلی خوب نیست ولی خودم رو راضی می کنه ) وبلاگی که چهارچوبش کاملا متفاوت از ( دانشگاه با طعم باران ) باشه و چیزی باشه سوای خاطره نویسی اما از اونجا که در هر کاری شروع برای من خیلی مهمه و اینکه خشت اول رو چطور بزارم این تصمیم به تاخیر افتاد ..... تا حالا نگفته بودم که عضو تحریریه ی یکی از مجلات دانشگامون هستم و اگه وقت کنم در جلساتش شرکت می کنم جلساتی که شاید یک ساعت حضور در اونجا بسیار پر بار تر از کلاس هاس های درسی مان باشه جلساتی که می نشینیم و بحث می کنیم بر سر مشکلات و ..... به هر حال اسفند 86 برای پاسارگاد ( نام مجله ) مقاله ای نوشتم با عنوان ( روزمرگی ) به این امید که همون پیش از عید چاپ بشه و اولین خشت باشه در وبلاگ جدیدم ولی .... ( آرزوی محالیست ارزش یافتن زمان در این دانشگاه ) و بالاخره چند روز پیش پاسارگاد چاپ شد و من امروز ( زندگی با طعم خوشبختی ) رو ساختم . با نام خدا شروع کردم و با ( روزمرگی ) . ( زندگی با طعم خوشبختی ) رو در فواصل طولانی به روز می کنم شاید هفته ای یا دو هفته ای یک بار . مطمئنا نوشته هام به پای نوشته های دوستان صاحب قلمی که اینجا دارم نمی رسه ولی نهالیست نوپا که می شه به درخت شدنش امید داشت .

( زندگی با طعم خوشبختی = اولین لینک پیوندی هام )