سلام

1) دیشب داشتیم ترانه ی مادری رو نگاه می کردیم ( من یکی که عاشق شخصیت پویام نمونه ی یه آدم ندیده که از هول حلیم افتاده تو دیگ ) . بابام : نیلوفر برو دانشگاتون یه گواهی بگیر که مثلا با معدل فلان چقدر واحد پاس کردی . من : واسه چی ؟ بابا : از طرف بانک جایزه می دن . و اینجا بود که نیش منو ساسا و بهشاد تا بناگوشمون باز شد . ساسا : با اون معدلت دیگه کمه کم یه بی ام دبلیو رو بهت می دن ! من : آخه بابا من که اون ترم یه درسمو افتادم . بابا : اشکال نداره واسه هر چی پاس کردی گواهی بگیر . فک کنم اون طرفی که می خواد جایزه ی یه سال کوششو تلاشه منو بده وقتی معدلمو ببینه یه سکته ی ناقص بزنه .

2) اون روزایی که تازه رفته بودم شمال وقتی می رفتم تو مغازه یا می شستم تو تاکسی هر چی اینا حرف می زدن من نمی فهمیدم اوایل فک می کردم لهجشونه و یه کم بگذره می فهمم چی میگن ولی به مرور دیدم این لهجه نیست و یه زبانیه کاملا متفاوته از فارسی ( اون شهری که من توش درس می خونم و اطرافش زبانشون یه زبان اصیل و شیرینه در مورد بقیه شهرا و استان های شمالی اطلاعی ندارم که اونا هم زبان مخصوص به خودشونو دارن یا نه ) و یه ویژگی مهم تو حرف زدن مردم این شهر اینه که خیلی تند تند حرف می زنن یعنی تا آدم میاد تو ذهنش چند تا کلمه ی اولو معنی کنه به اندازه ی 8 تا خط حرف زدن خلاصه که بعد از یکی دو ماه متوجه شدم تلاشم برای یاد گرفتن این زبان بسان آب در هاون کوبیدن می ماند و بس . یه سالی که اونجا بودم زیاد پیش اومد جواب فروشنده یا راننده تاکسی رو اشتباه بدم و اون بنده ی خدا مات بمونه رو صورتم که این جوابت چه ربطی به حرف من داشت و من تو جواب صورت علامت سوالش بگم که : من بچه ی اینجا نیستم اصلا متوجه سوالتون نشدم ! دیشب یکی از بچه ها که بچه ی همون جاس برام اس ام اس فرستاد به زبون خودشون . حالا من 10 بار اینو از سر به ته خوندم 10 بار از ته به سر خوندم 10 بار کلماتش رو جا به جا کردم گفتم شاید تسته هوشی چیزیه ! دیدم نخیر فایده نداره نمی فهمم چی می گه . رفتم به ساسا و بهشاد نشون دادم اون طفلکا که اصلا نتونستن از روش بخونن و ناچارا براش اس ام اس زدم که : می تهرانیم نفهمیدم تی چی بوگوفتی .

3) امشب عروسیه یکی از دوستامون دعوت داشتیم هر چی مامانم گفت : پاشو بیا . گفتم : حس ندارم از اینجا بیام تا جاده کرج قر کمرو هل کل کشیدنو ببینم . آخر شبی که برگشتن بهشاد گفت : خوب شد نیومدی از این عروسیای به صرف شام و شیرینیو صلوات بود و من فکم افتاد چجوری دختری که همیشه تو مهمونی ها از وسط گود به زور می کشیدنش بیرون با همچین خونواده ای وصلت کرده که بزنو بکوبو حتی شب عروسی هم جزو گناهان کبیره می دونن !! می گن کسی که عاشق شد کور و کر می شه همینه دیگه ......

من رو می تونید اینجا هم بخونید .