سلام

اول ازهمتون بابت تبریکای نازنینتون تشکرمی کنم . خودمم توقع اینهمه لطف و مهربونی رو یه جا نداشتم خیلی خیلی ممنونم که اینقدر گل و عزیز و دوست داشتنی هستین .

خب همین ابتدای امر من یه شفاف سازی بکنم که عجیب لجمو در آورده . یادتونه تو یکی از پستام نوشته بودم ( تو فیلم ترانه ی مادری عاشق پویام که نمونه ی یه آدم ندیدست که از هول حلیم افتاده تو دیگ ) ..... نه جون نیلوفر کجای این جمله بوی واقعیت می داد ؟ مثل اینکه بعضیا متوجه ایهام جمله ی بنده نشدن و فک کردن ما اونقدر بچه تشریف داریم که عاشق شخصیت ضعیفو نادون و دختر ندیده ای بشیم که بوی شیر دهنش از پشت شیشه ی تلویزیون هم به مشام می رسه و متعاقبا نقش مقابلش ( نغمه ) با وجود اینکه مداما کارگردان سعی در عاقل نشون دادنش داره در واقع یه کاراکترخام و منفعل و شوهریه که از ذوق اینکه یه همچین شوتی بهش بند کرده کم مونده بمیره . امیدوارم روشن شده باشید که ما با تمام وجود حالمون از همچین آدمایی بهم می خوره ....

جمعه بعد از ظهر مسابقه ی هادی ساعی رو دیدین  ؟ آقا ایــــــــول یعنی دمش گرم هوارتا ، ما که از ذوق مرگی نزدیک بود دورازجونمون پس بیافتیم . بابا و مامان و بهشاد و شهی رفته بودن بیرونو من و ساسا همچین زل زده بودیم به تلویزیون که بیا و ببین . اولش که 4 _ 1 عقب افتاد ساسا شروع کرد که : اههههه یه لگد بزن دیگه ، اون پا رو بیاری بالا نمی افتی . من : یه بار با کف بره تو صورتش 3 تا رو گرفته . ساسا : بابا این خیلی مظلومه نیلوفر بپر وسط بیفت رو سر یارو  . بعدش که مساوی شدن . من : الان ما اونجا بودیما تا حالا صد تا لگد تو دلو رودش می خوابوندیم دل ملتو شاد می کردیم . آخرشم که به مبارکی بردش فقط رفته بودیم تو کف این خیابانی ( گزارشگر ورزشی ) که هی از ذوقش می گفت : حالا یه دست به افتخار هادی ... حالا یه دست . فک کنم در عرض یه ربع شونصد هزارتا دست به افتخار هادی زدن این ساسای بلا گرفته هم هی می گفت : حالا دست دست ... دستا شله .... بزن کفو بزن .... بعدم از ذوقمون هرو هرالکی می خندیدیم . چیکار کنیم مدال ندیده ایم دیگه ، ما که یکی مثل مایکل فیلیپس  نداریم بلند شه بره 8 تا مدال طلا واسمون بیاره باید قدرهمینم بدونیم که پس فردا خدا نکرده زبونم لال یهویی به دلایل نامعلوم کنار نکشه .

مامان و بابا و بهشادو شهی هم شنبه صبح رفتن سرعین از اونورم می خوان نرم نرم برگردن برن بابلسر  . ساسا به خاطر یه سری مشکلات تو تهران موندو منم از خدا خواسته موندم پیشش . والا بگو برم چیکار ؟ من که 20 روز دیگه چشمم کور می خوام برم شمال دیگه از حالا برم اونجا که چی ؟ برم چشمم به حوالی اون دانشگامون بخوره خون بالا بیارم ..... چیکار کنم مادر اصلا به اسم دانشگاه هم آلرژی پیدا کردم . بابا جونمم سویچ این ماشین مشکیه رو گذاشت و چون کارته سوختشو با خودش برده فقط به اندازه ی یه باک می تونم باهاش بگردم . اشکال نداره ما به همینم راضی ایم ، اصلا ما با رضایت زاده شدیم و اصلا راضی ایم به رضای خدا . امروز بعد از ظهرم می خوام برم یه جای خوب که بعدا می یام واستون تعریف می کنم . فعلا با اجازه .

من رو می تونید اینجا هم بخونید .